جدول جو
جدول جو

معنی بدرگ - جستجوی لغت در جدول جو

بدرگ
بداصل، بد ذات، بدطینت
تصویری از بدرگ
تصویر بدرگ
فرهنگ فارسی عمید
بدرگ
(بَ رَ)
بدسرشت. بدطینت. بدگوهر. بدگهر. بدآغاز. (از آنندراج). بدطینت. بدذات. بداصل. بدخواه. (از ناظم الاطباء). فرومایه. پست:
تن خود به کوه سپند افکنی
بن و بیخ آن بدرگان برکنی.
فردوسی.
برآشفت پیران و دشنام داد
بدو گفت کای بدرگ بدنژاد.
فردوسی.
چو دیدش گره زد بر ابرو ز خشم
بدو گفت کای بدرگ شوخ چشم.
(گرشاسب نامه).
لغت نامه دهخدا
بدرگ
بدسرشت، بدطینت، بدگهر، بدآغاز، بدذات
تصویری از بدرگ
تصویر بدرگ
فرهنگ لغت هوشیار
بدرگ
بدذات، بدجنس، بداصل، بدسرشت، بدطینت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدری
تصویر بدری
(دخترانه)
منسوب به بدر، ماه تمام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بجرگ
تصویر بجرگ
(پسرانه)
کنایه از آدم بیباک وشجاع (نگارش کردی: بهجهرگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
(پسرانه)
والا، برجسته، نام شاعری کرد (نگارش کردی: بوزرگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان مثلاً خانۀ بزرگ،
با اهمیت، برجسته مثلاً رمان نویس بزرگ،
با سن بیشتر مثلاً برادر بزرگ،
دارای سن زیاد، بالغ، سخت، شدید مثلاً رنج بزرگ، فاجعۀ بزرگ،
شریف، محترم، رئیس، سرپرست، دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا مثلاً بزرگان شهر دور هم جمع شوند،
در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، بادرشتی و گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدرو
تصویر بدرو
بدراه، اسبی که بد راه می رود، آنکه به راه خطا می رود، بدآیین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدره
تصویر بدره
کیسه ای که در آن ده هزار درهم می گذاشتند، کیسۀ زر، همیان، بدر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
بدطینتی. بدذاتی. بدخواهی. پستی. خواری. (ناظم الاطباء). بداصلی. بدگوهری. بدنژادی:
پادشاهان جهان از بدرگی
بو نبردند از شراب بندگی.
مولوی.
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدرگی
تصویر بدرگی
بد طینتی بد ذاتی بد اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرگ
تصویر بیرگ
کسی که غیرت و تعصب نداشته باشد بیغیرت بی عرق
فرهنگ لغت هوشیار
بدره همیان هنبان انبان خریطه ای از جامه یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش بیشتر و آنرا پر از پول کنند همیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرو
تصویر بدرو
ستور بد راه، ستور باری اسب باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدره
تصویر بدره
((بَ رِ))
همیان، کیسه پول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
((بُ زُ))
دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد، برجسته، نمایان، بالغ، بزرگسال، دارای سن بیشتر، عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و، رییس، پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ببرگ
تصویر ببرگ
((بِ بَ))
مهیّا، فراهم بودن وسایل زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
Big, Large, Huge, Whopping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grand, énorme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
גדול , ענק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
बड़ा , विशाल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
besar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
ใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
groot, enorm
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grande, enorme
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grande, enorme
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
grande, enorme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
大的 , 巨大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
duży, ogromny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
великий , величезний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
groß, riesig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
большой , огромный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
大きい , 巨大な
دیکشنری فارسی به ژاپنی