جدول جو
جدول جو

معنی بدرو

بدرو
بدراه، اسبی که بد راه می رود، آنکه به راه خطا می رود، بدآیین
تصویری از بدرو
تصویر بدرو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بدرو

بدرو

بدرو
ستور بدراه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بدرفتار. (آنندراج). بدرونده. ناخوش رفتار. (صفت شخص و حیوان). بداخلاق:
چو بخت شهنشاه بدرو شود
از ایدر سوی چشمۀ سو شود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2094).
ز دانا بدروی دانش پذیرد
چو شمعی کان ز شمعی نور گیرد.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا

بدرو

بدرو
پولی که عیارش نه به اندازه است و بقلب شبیه تر است. مسکوکی که قلب و یا بار بیش از حد دارد. دیرمَدار: سکۀ بدرو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا