جدول جو
جدول جو

معنی بدروشی - جستجوی لغت در جدول جو

بدروشی
بدرفتاری، بدخویی کردن با مردم، بدکاری، بدکرداری، بدروشی
تصویری از بدروشی
تصویر بدروشی
فرهنگ فارسی عمید
بدروشی(بَ رَ وِ)
بدرفتاری. بدعملی. مقابل نیک روشی. (فرهنگ فارسی معین) ، اسب گشن تند و سرکش. اسب شریری که رام نباشد. (ناظم الاطباء). اسب سرکش و نارام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهروزی
تصویر بهروزی
نیک بختی، سعادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدبویی
تصویر بدبویی
گندیدگی، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برروشن
تصویر برروشن
گرونده، مؤمن، برای مثال شفیع باش بر شه مرا بدین زلت / چو مصطفی بر دادار بر روشنان را (دقیقی - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدراهی
تصویر بدراهی
بدراه بودن، به راه خطا رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدخویی
تصویر بدخویی
زشت خویی، تندخویی، بدخلقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگویی
تصویر بدگویی
سخن زشت گفتن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارکشی
تصویر بارکشی
عمل بار کشیدن، بار بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکنشی
تصویر بدکنشی
بدکاری، بدکرداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدروش
تصویر بدروش
کسی که روش بد دارد، بدرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ وِ)
کسی که روش او بد باشد. بدرفتار. مقابل نیک روش. (فرهنگ فارسی معین) :
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ وِ)
بدرفتار. (یادداشت مؤلف) :
شفیعباش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بر دادار بدروشنان را.
دقیقی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه روزی او به دشواری رسد. بدرزق. (فرهنگ فارسی معین) ، بدگو. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری). و رجوع به سگال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدبختی. تیره بختی. بدروزگاری:
همان بند بلا بر هم شکستم
وز آن زندان بدروزی بجستم.
(ویس و رامین).
بدان زاری و بدروزی همی گشت
چو ماهی چند بر رفتنش بگذشت.
(ویس و رامین).
به بدروزی و تنهایی بمیرد
پس آنگه دشمنش جایش بگیرد.
(ویس و رامین).
علم کز بهر حشمت آموزی
حاصلش رنج دان و بدروزی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
منسوب به بطروش که شهری است در اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بطروش از نواحی دانیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
بی روشنی. وی روشنی. بیراهی. بی ادبی. بیرسمی. خلاف ادب
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد روشی
تصویر بد روشی
بد رفتاری بد عملی مقابل نیک روشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروشی
تصویر اطروشی
سنگینی گوش کری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدبویی
تصویر بدبویی
تعفن گندیدگی مقابل خوشبویی عطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدراهی
تصویر بدراهی
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرستی
تصویر بدرستی
بتحقیق، همانا، هرآئنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگویی
تصویر بدگویی
عیبگو، آنکه فحش میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
مومن گرونده، جمع برروشنان. (شفیع باش برشه مرا بدین زلت چو مصطفی بردادار برروشنان را) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهروزی
تصویر بهروزی
نیکبختی خوشبختی سعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدروش
تصویر بدروش
بد رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد روش
تصویر بد روش
کسی که روش او بد باشد بد رفتار مقابل نیک روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روشی
تصویر بی روشی
بی ادبی، بیراهی، خلاف ادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برروشن
تصویر برروشن
((بَ رْ رَ وِ شْ))
مؤمن، گرونده، جمع برروشنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهروزی
تصویر بهروزی
خوشبختی، سعادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهروزی
تصویر بهروزی
توفیق، سعادت
فرهنگ واژه فارسی سره
بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار
متضاد: نیک روش
فرهنگ واژه مترادف متضاد