- بدراه
- ستوری که بد راه رود بد رو
معنی بدراه - جستجوی لغت در جدول جو
- بدراه
- اسبی که بد راه می رود، کنایه از کسی که به راه خطا می رود، بدآیین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گمراهی
بدراه بودن، به راه خطا رفتن
آنکه راه را گم کرده باشد منحرف از راه گمراه، بی انصاف، آنکه کارهای ناشایسته کند، خواننده ای که خارج از مقام خواند، بیراهه
راهنما، مشایعت کننده
رهبر، راهنما، رهبری، مشایعت، در طب قدیم آب نیم گرم یا سوپ که پس از خوردن مسهل به تدریج می خورند
کسی که به راه راست می رود، باانصاف
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مثال عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
سرکش، نافرمان، برای مثال چرخ «بدرام» تا که شد رامش / از کواکب چو خلد شد بدرام (شمس فخری - مجمع الفرس - بدرام) ، حیوانی که به آسانی رام نشود
پدرام
پدرام
بیراهه، کنایه از نامرتبط، کنایه از ویژگی کسی که راه را گم کرده باشد، کج رو، گمراه
گمراه، منحرف از راه، بی انصاف، آن که کارهای ناشایسته کند
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
بدره همیان هنبان انبان خریطه ای از جامه یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش بیشتر و آنرا پر از پول کنند همیان
دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
کیسه ای که در آن ده هزار درهم می گذاشتند، کیسۀ زر، همیان، بدر
به جا، مناسب، نیکو، برای مثال کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری - مجمع الفرس - براه)