گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مثال عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مِثال عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا) ، آنکه سخت سوار اسب شود. (فرهنگ فارسی معین). دشوار در سوار شدن. (ناظم الاطباء) ، بدقدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش رکاب. (فرهنگ فارسی معین)
سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا) ، آنکه سخت سوار اسب شود. (فرهنگ فارسی معین). دشوار در سوار شدن. (ناظم الاطباء) ، بدقدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش رکاب. (فرهنگ فارسی معین)
خوش و خرم و آراسته. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). خوش و خرم. (انجمن آرا) (آنندراج). خرم و آراسته و نیکو. (شرفنامۀمنیری). آراسته. (فرهنگ سروری). پدرام: کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و نازک اندام. نظامی. بگریم بر آن تخت بدرام او زنم بوسه ای بر لب جام او. نظامی.
خوش و خرم و آراسته. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). خوش و خرم. (انجمن آرا) (آنندراج). خرم و آراسته و نیکو. (شرفنامۀمنیری). آراسته. (فرهنگ سروری). پدرام: کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و نازک اندام. نظامی. بگریم بر آن تخت بدرام او زنم بوسه ای بر لب جام او. نظامی.
بدراننده. (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیلۀ نقلیه را). مقابل نیک ران. (فرهنگ فارسی معین) ، چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف). به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. صائب
بدراننده. (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیلۀ نقلیه را). مقابل نیک ران. (فرهنگ فارسی معین) ، چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف). به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. صائب
بدتدبیر. (آنندراج). بداندیشه. بدگمان. بدنیت. بدخواه. بدرأی: سپردند بسته بدو شاه را بدان گونه بدرای و بدخواه را. فردوسی. و سبب او آنست که... وزیر احشویرش، ای خسرو، بدرای بوده است به ایشان (به جهودان) بدان روزگار که اسیر بودند. (التفهیم). و وزیر او (دارا) بدسیرت و بد رای و همه لشکر و رعیت از وی نفور. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57). و رجوع به ترکیبات رای در حرف ’ر’ شود
بدتدبیر. (آنندراج). بداندیشه. بدگمان. بدنیت. بدخواه. بدرأی: سپردند بسته بدو شاه را بدان گونه بدرای و بدخواه را. فردوسی. و سبب او آنست که... وزیر احشویرش، ای خسرو، بدرای بوده است به ایشان (به جهودان) بدان روزگار که اسیر بودند. (التفهیم). و وزیر او (دارا) بدسیرت و بد رای و همه لشکر و رعیت از وی نفور. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57). و رجوع به ترکیبات رای در حرف ’ر’ شود
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پکهراج و پکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) : زردگوشی است آنکه از بن گوش کرده بسراق زار پیکو را. باقر کاشی (از آنندراج)
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پُکهراج و پُکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) : زردگوشی است آنکه از بن گوش کرده بسراق زار پیکو را. باقر کاشی (از آنندراج)