جدول جو
جدول جو

معنی بدبنیاد - جستجوی لغت در جدول جو

بدبنیاد(بَبُنْ)
بدنهاد. بدذات. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
سگ را اگر خدمت کنی بهتر که بدبنیاد را. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 984)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنژاد
تصویر بدنژاد
بداصل، بدگوهر، فرومایه، آنکه نژاد اصیل نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنهاد
تصویر بدنهاد
بدسرشت، بدبنیاد، بدطینت، نانجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی بنیاد
تصویر بی بنیاد
بی پایه، بی اصل، بی اساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه تازه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیان. تازه ساز. که آن را تازه پی افکنده و ساخته اند یا تأسیس کرده اند: عمارتی نوبنیاد، مدرسه ای نوبنیاد، اداره ای نوبنیاد، انجمنی نوبنیاد
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
بداصل و فرومایه. (آنندراج). بداجداد. (ناظم الاطباء). هجین. قهمد. (منتهی الارب). نانجیب. ناپاکزاد. (یادداشت مؤلف) :
شود رنج این تخمۀ ما بباد
بگفتار تو کهتر بدنژاد.
فردوسی.
گذشتی ازو گر بدی پاکزاد
بدی در میانش اربدی بدنژاد.
(گرشاسب نامه).
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ / نَ)
بدگهر و بدسرشت. (آنندراج). خائن و نمک بحرام و مفسد. (ناظم الاطباء) ، نشیمن و قرارگاه و آرام جای باز و شاهین و امثال آن. (برهان قاطع). نشیمن و آرامگاه باز و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). پدواز. (یادداشت مؤلف). بتواز. (آنندراج). و رجوع به پدواز و بتواز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه که تازه ساخته شده نو بنیان جدیدالاحداث تازه بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنهاد
تصویر بدنهاد
نا نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنژاد
تصویر بدنژاد
فرومایه، پست
فرهنگ لغت هوشیار
ژنکه نژاد اصیل نداشته باشد بد گوهر بد اصل، اسبی که پدرش عربی و مادرش ترکی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نهاد
تصویر بد نهاد
بد سرشت بد طینت بد ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بنیاد
تصویر بی بنیاد
بی اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
پایه، اصل، ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
((بُ))
شالوده، اساس، بیخ، پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
اساس، موسسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بد نهاد
تصویر بد نهاد
بد جنس، شرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
اخیرالتأسیس
فرهنگ واژه فارسی سره
بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف
متضاد: خوش جنس، خوش طینت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداقبال، بدشانس، بدبخت، پیشانی سیاه، بزبیار
متضاد: اقبالمند، ستاره دار، خوش شانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداصل، بدگوهر، نانجیب
متضاد: نژاده، اصیل، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه بنیاد، جدیدالاحداث، جدیدالتاسیس، نوبنیان، نوپا
متضاد: قدیم الاحداث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اساس، بی پایه، سست
متضاد: اساسمند، پوچ، نامعتبر، واهی
متضاد: معتبر، موثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Foundation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
基础
دیکشنری فارسی به چینی
بی اساسی، بی اساس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
фундамент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Stiftung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
основание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fondazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی