جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بی بنیاد

بی فریاد

بی فریاد
مُرَکَّب اَز: بی + فریاد، بی دادرس. بی فریادرس. آنجا که کس بفریاد کس نرسد. بی دادرس و چاره ناپذیر:
ای نگار ازحد گذشت این فتنه و بیداد تو
کی توان فریاد کرد از جور بی فریاد تو؟
سوزنی.
ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست
نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو.
سنایی.
- بیابان بی فریاد، عظیم دور. درۀ بیداد، سخت دور از آبادی. بی فریادرس، آنجا که کس به فریاد کس نرسد.
- راه بی فریاد، بی فریادرس. آنجا که کس به فریاد کس نرسد و نه فریاد کس به کس رسد.
- وادی بی فریاد، بی فریادرس. که کس به فریاد کس نرسد:
ز استغنای حق گر یاد آریم
پی وادی بی فریاد آریم.
(اسرارنامه)،
لغت نامه دهخدا

بی بالاد

بی بالاد
بی جنیبت:
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی بالاد،
فرالاوی،
رجوع به بالاد شود
لغت نامه دهخدا