مُرَکَّب اَز: بی + فریاد، بی دادرس. بی فریادرس. آنجا که کس بفریاد کس نرسد. بی دادرس و چاره ناپذیر: ای نگار ازحد گذشت این فتنه و بیداد تو کی توان فریاد کرد از جور بی فریاد تو؟ سوزنی. ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو. سنایی. - بیابان بی فریاد، عظیم دور. درۀ بیداد، سخت دور از آبادی. بی فریادرس، آنجا که کس به فریاد کس نرسد. - راه بی فریاد، بی فریادرس. آنجا که کس به فریاد کس نرسد و نه فریاد کس به کس رسد. - وادی بی فریاد، بی فریادرس. که کس به فریاد کس نرسد: ز استغنای حق گر یاد آریم پی وادی بی فریاد آریم. (اسرارنامه)،