جدول جو
جدول جو

معنی بخنودن - جستجوی لغت در جدول جو

بخنودن
غریدن، رعد و برق زدن
تصویری از بخنودن
تصویر بخنودن
فرهنگ فارسی عمید
بخنودن
(زَ زَ / زِ زِ کَ دَ)
غریدن رعد و زدن برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بختوان
تصویر بختوان
(دخترانه)
مدینه فاضله (نگارش کردی: بهختهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بپسودن
تصویر بپسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
سوزاندن، برای مثال چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو - ۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزدودن
تصویر بزدودن
زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشخودن
تصویر بشخودن
خراشیدن، مجروح کردن، به ناخن کندن، ریش کردن، خراشیدن با ناخن یا دندان، شخودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخس، پخسیدن، پخس، برای مثال ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالودن
تصویر بالودن
بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن، تناور گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو شده، معاف از پرداخت مالیات و عوارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ببسودن
تصویر ببسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
رعد کردن و تندر زدن. (آنندراج). غریدن رعد و زدن برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ زَ دَ)
رحم و شفقت کردن. (برهان قاطع). شفقت آوردن. (شرفنامۀ منیری). رحم کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). ترحم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). رحمه. رحم. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حنان. رحم. مرحمه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مهربانی کردن. احناء. (مجمل اللغه ازمؤلف). رحمت آوردن. ترحم کردن. رحمت کردن. رأفت کردن. حن ّ. اوییت. اویه. مأوات. (یادداشت مؤلف) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم. (تاریخ طبری).
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.
دقیقی.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.
فردوسی.
کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینۀ خود پرآزرم کرد.
فردوسی.
نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 417).
بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه.
(گرشاسب نامه).
چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی.
انوری.
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.
خاقانی.
دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.
خاقانی.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی.
خاقانی.
بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.
نظامی.
از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی.
نظامی.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی (بوستان).
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(گَ گِرِ تَ)
شنیدن. بشنیدن. شنودن:
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
رحم کردن شفقت کردن، بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، رحمت بخشایش: ... خدای عزوجل یگانه کندبه و خشودن خویش آنرا که خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
سوختن ومتغیر شدن رنگ از حرارت آتش، بیهودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشودن
تصویر پخشودن
بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمرده، گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
((بَ دَ))
رحم کردن، بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
((بَ دَ))
رنجیدن، پژمردن، گداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
((بَ هُ دَ))
نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن، پرهودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنودن
تصویر فرنودن
اثبات کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعنوان
تصویر بعنوان
همچون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
معاف
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشیدن، اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن
متضاد: انتقام گرفتن، تقاص گرفتن، معاف کردن، رحم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
Bestow, Bless, Pardon
دیکشنری فارسی به انگلیسی