جدول جو
جدول جو

معنی برهودن

برهودن((بَ هُ دَ))
نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن، پرهودن
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برهودن

برهودن

برهودن
سوزاندن، برای مِثال چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو - ۳۲)
برهودن
فرهنگ فارسی عمید

برهودن

برهودن
سوختن و متغیر شدن رنگ از حرارت آتش. (آنندراج). بیهودن. رجوع به پرهودن شود.
لغت نامه دهخدا

پرهودن

پرهودن
نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن، برهودن
پرهودن
فرهنگ فارسی معین

پرهودن

پرهودن
برهودن. بیهودن. (لغت نامۀ اسدی ص 111). پیهودن. (لغت فرس اسدی ص 476). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه ای که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود گویند بیهود و برهود نیز گویند. (لغت فرس اسدی ص 111). بگردانیدن آفتاب و آتش رنگ چیزی را. داغ دار شدن از تابش آتش. زردرنگ شدن از اثر حرارت. تلویح. قشف. قشافت:
جگر بخواهم پرهود من به باده چنانک
ترا روان و دل از عشق آن کمین (کذا) پرهود.
ابوشکور (از فرهنگ شعوری).
آب کز آتش است جنبش او
بس کزو سوخته ست یا پرهود.
خسروی.
جوانی رفت پنداری بخواهد کرد بدرودم
بخواهم سوختن دانم که هم آنجای پرهودم.
کسائی (از نسخه ای از لغت نامۀ اسدی).
چو نرم گویم با تو مرا درشت مگوی
بسوز دست مر آنرا که مر ترا پرهود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

برسودن

برسودن
سودن:
کجا آنکه برسود تاجش بابر
کجا آنکه بودی شکارش هزبر.
فردوسی.
و رجوع به سودن شود
لغت نامه دهخدا

برهوده

برهوده
رنگ بگردانیده و نزدیک به سوختگی رسیده از حرارت آتش. پرهوده. رجوع به برهودن و پرهودن و پرهوده شود
لغت نامه دهخدا

بربودن

بربودن
مُرَکَّب اَز: ب + ربودن، ربودن. و گاه بسکون راء در ضرورت شعر آید:
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
عنصری.
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود بیکدم فلک چوگانی.
حافظ.
رجوع به ربودن شود، گری گوسفندان. (ناظم الاطباء)، صورتی از بریون است. رجوع به بریون شود
لغت نامه دهخدا

بیهودن

بیهودن
بمجاورت آتش زرد گشتن و نزدیک رسیدن بسوختگی. (یادداشت مؤلف). برهودن. (صحاح الفرس). نزدیک به سوختن رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به برهود و برهودن شود، بریان کردن. (آنندراج). برشته کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا