رحم کردن. جوانمردی کردن. تفضل کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحم کردن. ترحم کردن. عفو کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من. فردوسی. ز مردی ببخشای بر جان خویش که هرگزت ناید چنین کار پیش. فردوسی. همی بگسلد زآرزو جان اوی ببخشای بر چشم گریان اوی. فردوسی. مرا نیست این خرم آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست. فردوسی. بر همه گیتی او را بگمار وانگهی بر همه گیتی بخشای. فرخی. ببخشایی تو طوطی را از آن کو می سخن گوید تو گر نیکو سخن گویی ترا ایزد نبخشاید؟ ناصرخسرو. نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. (از قصص الانبیاء ص 243). که دوستدار من از من گرفت بیزاری بلی و دشمن برمن همی ببخشاید. مسعودسعد. ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید. سیدحسن غزنوی. به ولی و عدو عطا و خطا هم ببخشی و هم ببخشایی. سیدحسن غزنوی. که شاها بیش ازینم رنج منمای بزرگی کن بخردان بر ببخشای. نظامی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور بر مبخشای هیچ. نظامی. هر که بر خویشتن نبخشاید گر نبخشد کسی برو شاید. سعدی (گلستان). آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی (طیبات). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد... که صاحبدولتی در تو رسید و بر تو ببخشایید. (گلستان). ای بارخدای عالم آرای بر بندۀ پیر خود ببخشای. سعدی (گلستان). اگربر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم. حافظ. ایا پر لعل کرده جام زرین ببخشا بر کسی کش زر نباشد. حافظ. بر سستی و پیریم ببخشای بر عجز و فقیریم ببخشای. جامی. ، لنگ گردیدن شتر بواسطۀ آزار در سپل: بخصت الناقه (مجهولاً) ، لنگ گردید شتر بواسطۀ آزار در سپل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
رحم کردن. جوانمردی کردن. تفضل کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحم کردن. ترحم کردن. عفو کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من. فردوسی. ز مردی ببخشای بر جان خویش که هرگزْت ناید چنین کار پیش. فردوسی. همی بگسلد زآرزو جان اوی ببخشای بر چشم گریان اوی. فردوسی. مرا نیست این خرم آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست. فردوسی. بر همه گیتی او را بگمار وانگهی بر همه گیتی بخشای. فرخی. ببخشایی تو طوطی را از آن کو می سخن گوید تو گر نیکو سخن گویی ترا ایزد نبخشاید؟ ناصرخسرو. نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. (از قصص الانبیاء ص 243). که دوستدار من از من گرفت بیزاری بلی و دشمن برمن همی ببخشاید. مسعودسعد. ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید. سیدحسن غزنوی. به ولی و عدو عطا و خطا هم ببخشی و هم ببخشایی. سیدحسن غزنوی. که شاها بیش ازینم رنج منمای بزرگی کن بخردان بر ببخشای. نظامی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور بر مبخشای هیچ. نظامی. هر که بر خویشتن نبخشاید گر نبخشد کسی برو شاید. سعدی (گلستان). آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی (طیبات). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد... که صاحبدولتی در تو رسید و بر تو ببخشایید. (گلستان). ای بارخدای عالم آرای بر بندۀ پیر خود ببخشای. سعدی (گلستان). اگربر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم. حافظ. ایا پر لعل کرده جام زرین ببخشا بر کسی کش زر نباشد. حافظ. بر سستی و پیریم ببخشای بر عجز و فقیریم ببخشای. جامی. ، لنگ گردیدن شتر بواسطۀ آزار در سپل: بخصت الناقه (مجهولاً) ، لنگ گردید شتر بواسطۀ آزار در سپل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
رحمان و ترحم کننده. (ناظم الاطباء). رحمان. رحیم. حنّان. (منتهی الارب). بخشش کننده و مرادف الرحمن است. (آنندراج). جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). کریم. (منتهی الارب). راحم. عفوّ. (یادداشت مؤلف) : مهربان است و بخشاینده. (تاریخ بیهقی ص 316). بسم اﷲ، بنام خداوند الرحمن، بخشاینده، الرحیم، مهربان. (کشف الاسرار ج 3 ص 546) بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد. (کلیله و دمنه). چو بخشاینده و بخشندۀ جود نخستین مایه ها را کرد موجود. نظامی. جرم بخشنده و بخشاینده در بروی همه بگشاینده. جامی، بخشی بودن، در دین و آیین بخشیان بودن (: غازان) کمالیتی تمام حاصل کرد بر وجهی که بشیوۀ بخشیگری عظیم ماهر شد. (تاریخ غازانی ص 78). و رجوع به بخشی شود
رحمان و ترحم کننده. (ناظم الاطباء). رحمان. رحیم. حنّان. (منتهی الارب). بخشش کننده و مرادف الرحمن است. (آنندراج). جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). کریم. (منتهی الارب). راحم. عَفُوّ. (یادداشت مؤلف) : مهربان است و بخشاینده. (تاریخ بیهقی ص 316). بسم اﷲ، بنام خداوند الرحمن، بخشاینده، الرحیم، مهربان. (کشف الاسرار ج 3 ص 546) بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد. (کلیله و دمنه). چو بخشاینده و بخشندۀ جود نخستین مایه ها را کرد موجود. نظامی. جرم بخشنده و بخشاینده در بروی همه بگشاینده. جامی، بخشی بودن، در دین و آیین بخشیان بودن (: غازان) کمالیتی تمام حاصل کرد بر وجهی که بشیوۀ بخشیگری عظیم ماهر شد. (تاریخ غازانی ص 78). و رجوع به بخشی شود
رحمت آوردن. بخشودن. بخشاییدن: کسی که او کند از کان تو به میتین سیم مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم. عسجدی. هیچ دست آویز آن ساعت که ساعت دررسد نیست الا آنکه بخشایش کندپروردگار. سعدی (طیبات). تو ناکرده بر خلق بخشایشی کجا بینی از دولت آسایشی. ؟ سعدی (بوستان)
رحمت آوردن. بخشودن. بخشاییدن: کسی که او کَنَد از کان تو به میتین سیم مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم. عسجدی. هیچ دست آویز آن ساعت که ساعت دررسد نیست الا آنکه بخشایش کندپروردگار. سعدی (طیبات). تو ناکرده بر خلق بخشایشی کجا بینی از دولت آسایشی. ؟ سعدی (بوستان)
طلب بخشایش کردن: استرحام، بخشایش خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، قسمت شده. (فرهنگ فارسی معین). تقسیم شده. مقسوم. منقسم. مجزی. مفروز. جدا شده. علیحده. (یادداشت مؤلف) : مرا با شما گنج بخشیده نیست تن و دوده و پادشاهی یکیست. فردوسی. سه روز اندرین خان من شاد باش می نوش خور وز غم آزاد باش که این خانه زان خانه بخشیده نیست مرا با تو گنج و تن و جان یکیست. فردوسی. زکسری مرا گنج بخشیده نیست تن و لشکر و پادشاهی یکیست. فردوسی. بوزرجمهر نرد برسان فلک ساخت و گردش آن به کعبتین چون ماه و آفتاب و خانه ها بخشیده بر آن مثال. (مجمل التواریخ و القصص). چنین دانستم که هردو مال یکی است و بخشیده نیست. (تاریخ بخارا) ، قسمت. (یادداشت مؤلف). قسمت ازلی. نصیب. مقدر: پس سلیمان علیه السلام گفت قضا و قدر قسمت کرده است و هیچکس بدان چیزی نتواند کردن و به بخشیده راضی باید بودن. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، معاف. عفوشده. (فرهنگ فارسی معین). معفو (بجای بخشوده). (یادداشت مؤلف)
طلب بخشایش کردن: استرحام، بخشایش خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، قسمت شده. (فرهنگ فارسی معین). تقسیم شده. مقسوم. منقسم. مجزی. مفروز. جدا شده. علیحده. (یادداشت مؤلف) : مرا با شما گنج بخشیده نیست تن و دوده و پادشاهی یکیست. فردوسی. سه روز اندرین خان من شاد باش می نوش خور وز غم آزاد باش که این خانه زان خانه بخشیده نیست مرا با تو گنج و تن و جان یکیست. فردوسی. زکسری مرا گنج بخشیده نیست تن و لشکر و پادشاهی یکیست. فردوسی. بوزرجمهر نرد برسان فلک ساخت و گردش آن به کعبتین چون ماه و آفتاب و خانه ها بخشیده بر آن مثال. (مجمل التواریخ و القصص). چنین دانستم که هردو مال یکی است و بخشیده نیست. (تاریخ بخارا) ، قسمت. (یادداشت مؤلف). قسمت ازلی. نصیب. مقدر: پس سلیمان علیه السلام گفت قضا و قدر قسمت کرده است و هیچکس بدان چیزی نتواند کردن و به بخشیده راضی باید بودن. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، معاف. عفوشده. (فرهنگ فارسی معین). معفو (بجای بخشوده). (یادداشت مؤلف)
از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن. (برهان قاطع). ازجرم و گناه کسی گذشتن. (انجمن آرا). از گناه درگذشتن. (غیاث اللغات). عفو. آمرزش. (ناظم الاطباء). حنّان. (منتهی الارب). رأفت. رحمت و شفقت. گذشت. رحم. درگذشتن از گناه. تجاوز. (یادداشت مؤلف) : ز بخشایش و بخشش و راستی نبینم همی در دلش کاستی. فردوسی. اگر شاه باداد و بخشایش است جهان پر ز خوبی و آسایش است. فردوسی. چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و باد یکسان بود. فردوسی. بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان. (تاریخ بیهقی). بخشایش از که چشم همی داری بر خویشتن خود از چه نبخشایی. ناصرخسرو. ای بازپسین زادۀ مصنوع نخستین در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین. سنایی. آفتاب بخششی و سایۀ بخشایشی زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب. سوزنی. اهل بخشایشم سزد که دلت بر تن و جان من ببخشاید. خاقانی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور برمبخشای هیچ. نظامی. نه شب خسبم نه روز آسایشم هست نه یک ذره ز تو بخشایشم هست. نظامی. بتو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو می خواهم. سعدی. پسندیده ست بخشایش ولیکن منه بر ریش خلق آزار مرهم. سعدی (گلستان). خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است. سعدی. بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). حافظ از معتقدانست گرامی دارش زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست. حافظ.
از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن. (برهان قاطع). ازجرم و گناه کسی گذشتن. (انجمن آرا). از گناه درگذشتن. (غیاث اللغات). عفو. آمرزش. (ناظم الاطباء). حَنّان. (منتهی الارب). رأفت. رحمت و شفقت. گذشت. رحم. درگذشتن از گناه. تجاوز. (یادداشت مؤلف) : ز بخشایش و بخشش و راستی نبینم همی در دلش کاستی. فردوسی. اگر شاه باداد و بخشایش است جهان پر ز خوبی و آسایش است. فردوسی. چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و باد یکسان بود. فردوسی. بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان. (تاریخ بیهقی). بخشایش از که چشم همی داری بر خویشتن خود از چه نبخشایی. ناصرخسرو. ای بازپسین زادۀ مصنوع نخستین در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین. سنایی. آفتاب بخششی و سایۀ بخشایشی زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب. سوزنی. اهل بخشایشم سزد که دلت بر تن و جان من ببخشاید. خاقانی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور برمبخشای هیچ. نظامی. نه شب خسبم نه روز آسایشم هست نه یک ذره ز تو بخشایشم هست. نظامی. بتو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو می خواهم. سعدی. پسندیده ست بخشایش ولیکن منه بر ریش خلق آزار مرهم. سعدی (گلستان). خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است. سعدی. بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). حافظ از معتقدانست گرامی دارش زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست. حافظ.