طلب بخشایش کردن: استرحام، بخشایش خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، قسمت شده. (فرهنگ فارسی معین). تقسیم شده. مقسوم. منقسم. مجزی. مفروز. جدا شده. علیحده. (یادداشت مؤلف) : مرا با شما گنج بخشیده نیست تن و دوده و پادشاهی یکیست. فردوسی. سه روز اندرین خان من شاد باش می نوش خور وز غم آزاد باش که این خانه زان خانه بخشیده نیست مرا با تو گنج و تن و جان یکیست. فردوسی. زکسری مرا گنج بخشیده نیست تن و لشکر و پادشاهی یکیست. فردوسی. بوزرجمهر نرد برسان فلک ساخت و گردش آن به کعبتین چون ماه و آفتاب و خانه ها بخشیده بر آن مثال. (مجمل التواریخ و القصص). چنین دانستم که هردو مال یکی است و بخشیده نیست. (تاریخ بخارا) ، قسمت. (یادداشت مؤلف). قسمت ازلی. نصیب. مقدر: پس سلیمان علیه السلام گفت قضا و قدر قسمت کرده است و هیچکس بدان چیزی نتواند کردن و به بخشیده راضی باید بودن. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، معاف. عفوشده. (فرهنگ فارسی معین). معفو (بجای بخشوده). (یادداشت مؤلف)