- بخسیده
- گداخته مذاب، پژمرده، رنجیده
معنی بخسیده - جستجوی لغت در جدول جو
- بخسیده
- پژمرده، رنجیده، گداخته
- بخسیده ((بَ دِ))
- گداخته، پژمرده، رنجیده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پژمرده، ترنجیده
عطا شده، مبذول، موهوب
پژمرده، گداختن
کسی که او را بوسیده باشند مقبل
داده، عطاشده، عفوشده
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخس، پخسیدن، پخس، برای مثال ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۳)
پشم یا پنبه زده شده حلاجی شده
حلاجی شده، پشم یا پنبۀ زده شده، برای مثال همه دشت فرش است برهم فکنده / همه کوه پشم است برهم بخیده (نزاری - مجمع الفرس - بخیده)
فرو برده شده در حلق
چیزی که از غربال رد شده باشد
پهن شده کوفته شده پراکنده
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
نمو کرده، بلند شده
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
دستاویز
ماچ و بوسه کردن
افرا
آنکه ببوسد بوسه زننده
منحل شده وتعطیل شده
وصل، رسیدن