جدول جو
جدول جو

معنی بخسیده - جستجوی لغت در جدول جو

بخسیده
پژمرده، رنجیده، گداخته
تصویری از بخسیده
تصویر بخسیده
فرهنگ فارسی عمید
بخسیده
(بَ دَ / دِ)
تابیده و گداخته.
لغت نامه دهخدا
بخسیده
گداخته مذاب، پژمرده، رنجیده
تصویری از بخسیده
تصویر بخسیده
فرهنگ لغت هوشیار
بخسیده
((بَ دِ))
گداخته، پژمرده، رنجیده
تصویری از بخسیده
تصویر بخسیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بخیده
تصویر بخیده
حلاجی شده، پشم یا پنبۀ زده شده، برای مثال همه دشت فرش است برهم فکنده / همه کوه پشم است برهم بخیده (نزاری - مجمع الفرس - بخیده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
داده، عطاشده، عفوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخس، پخسیدن، پخس، برای مثال ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
پژمرده. (غیاث اللغات). پژمریده، ترنجیده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که او را بوسیده باشند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
داده. عطاشده. (فرهنگ فارسی معین). مبذول. موهوب. عطیه:
اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی
نبینی هیچ دیناری کز او بی صد نشان باشد.
فرخی.
بخشیدۀ خدای ز تو کی شود جدای
آنکو جدا شود ز تو بخشیده های ماست.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
مصروع. کسی که مبتلا به صرع باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
پژمرده ساختن. (آنندراج). پژمرده و افسرده کردن. (ناظم الاطباء) ، بخش کردن. قسمت کردن. (یادداشت مؤلف) :
چنین بخششی کان جهانجوی کرد
همه سوی کهترپسر روی کرد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 89).
اما حکماء عالم، جهان را بخشش کرده اند به برآمدن و فروشدن خورشید. (تاریخ سیستان). و غنائم بخشش کردند سواری را سه هزار دینار رسید و هر پیاده را هزاردینار. (تاریخ سیستان) ، مقدر کردن. تقدیر کردن:
چنین کرد بخشش سپهر بلند
که از تو گشاید غم و رنج و بند.
فردوسی.
ز چیزی که بخشش کند دادگر
چنان دان که کوشش نیابد گذر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
پشم و پنبۀ زده و حلاجی کرده شده. (برهان قاطع). پنبه و پشم زده. (انجمن آرا) (آنندراج). پنبه و پشم برزده و از هم جدا گشته. (غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). پنبه و پشم واکرده. (فرهنگ رشیدی). محلوج و حلاجی کرده شده. پنبۀ بخیده و پشم بخیده، پنبه و پشم حلاجی شده. (ناظم الاطباء) :
همه دشت فرش است برهم فکنده
همه کوه پشم است برهم بخیده.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیله
تصویر بوسیله
دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعیده
تصویر بلعیده
فرو برده شده در حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیره
تصویر باسیره
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیده
تصویر بوسیده
کسی که او را بوسیده باشند مقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیده
تصویر بخیده
پشم یا پنبه زده شده حلاجی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمرده، گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
عطا شده، مبذول، موهوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسیده
تصویر پخسیده
پژمرده، ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیاه
تصویر بوسیاه
افرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیده
تصویر بخیده
((بَ دِ))
پنبه زده شده، حلاجی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسیده
تصویر پخسیده
((پَ دِ))
پژمرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
((بَ دَ))
رنجیدن، پژمردن، گداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
((بَ دِ))
عطا شده، عفو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
معاف
فرهنگ واژه فارسی سره