جدول جو
جدول جو

معنی بخزیین - جستجوی لغت در جدول جو

بخزیین
خزیدن، با شکم خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازبین
تصویر بازبین
کسی که در راه آهن، تماشاخانه یا جای دیگر بلیت ها را بازدید و رسیدگی می کند، کنترلر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدآیین
تصویر بدآیین
بدکیش، گمراه، ملحد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخس، پخسیدن، پخس، برای مثال ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
آنکه در مسابقه ای از قبیل فوتبال، والیبال و مانند آن بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیدن
تصویر بازیدن
باختن، بازی کردن، برای مثال عشق بازیدن چنان شطرنج «بازیدن» بود / عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز (منوچهری - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدآیین
تصویر بدآیین
بد اخلاق، بدخوی وکافر
فرهنگ لغت هوشیار
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازبین
تصویر بازبین
وارسی کننده، کنترل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمرده، گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخقیین
تصویر اخقیین
جمع اخقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
((بَ دَ))
رنجیدن، پژمردن، گداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
((بَ دَ))
مواظبت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
((دَ))
الک کردن، غربال کردن، بیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
((کُ))
کسی که در بازی شرکت می کند، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
Bestow, Bless, Pardon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
Player
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سینه خیز رفتن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نیش زدن، گزیدن، زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
даровать , благословлять , прощать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
игрок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
verleihen, segnen, verzeihen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
Spieler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
дарувати , благословляти , пробачати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
гравець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
przyznawać, błogosławić, przebaczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازیکن
تصویر بازیکن
gracz
دیکشنری فارسی به لهستانی