شهریست حصین در ترکیۀ اروپاو نام قدیم آن لیخنیذ بود و آن تابع قضاء لواء مناستر در ولایت سالونیک از روم ایلی و در ساحل شمالی دریاچۀ اخریده واقع است و تا یانینه 180 هزار گز (از جانب شمال) مسافت دارد. سکنۀ آن 5000 تن است و گوینددر آن 2000 خانه است و در مائۀ هشتم میلادی این شهرمقام پادشاهان بلغار بود. (ضمیمۀ معجم البلدان)
شهریست حصین در ترکیۀ اروپاو نام قدیم آن لیخنیذ بود و آن تابع قضاء لواء مناستر در ولایت سالونیک از روم ایلی و در ساحل شمالی دریاچۀ اخریده واقع است و تا یانینه 180 هزار گز (از جانب شمال) مسافت دارد. سکنۀ آن 5000 تن است و گوینددر آن 2000 خانه است و در مائۀ هشتم میلادی این شهرمقام پادشاهان بلغار بود. (ضمیمۀ معجم البلدان)
بیعشده. مبیوع. (یادداشت بخط مؤلف) : معاذاﷲ که خریدۀ نعمتهایشان باشد کسی. (تاریخ بیهقی). هر بنده ای که هست به بلغارو هند و روم آن بنده را بسیم و زر خود خریده گیر. سعدی
بیعشده. مبیوع. (یادداشت بخط مؤلف) : معاذاﷲ که خریدۀ نعمتهایشان باشد کسی. (تاریخ بیهقی). هر بنده ای که هست به بلغارو هند و روم آن بنده را بسیم و زر خود خریده گیر. سعدی
پشم و پنبۀ زده و حلاجی کرده شده. (برهان قاطع). پنبه و پشم زده. (انجمن آرا) (آنندراج). پنبه و پشم برزده و از هم جدا گشته. (غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). پنبه و پشم واکرده. (فرهنگ رشیدی). محلوج و حلاجی کرده شده. پنبۀ بخیده و پشم بخیده، پنبه و پشم حلاجی شده. (ناظم الاطباء) : همه دشت فرش است برهم فکنده همه کوه پشم است برهم بخیده. نزاری قهستانی
پشم و پنبۀ زده و حلاجی کرده شده. (برهان قاطع). پنبه و پشم زده. (انجمن آرا) (آنندراج). پنبه و پشم برزده و از هم جدا گشته. (غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). پنبه و پشم واکرده. (فرهنگ رشیدی). محلوج و حلاجی کرده شده. پنبۀ بخیده و پشم بخیده، پنبه و پشم حلاجی شده. (ناظم الاطباء) : همه دشت فرش است برهم فکنده همه کوه پشم است برهم بخیده. نزاری قهستانی
مقطوع. قطعشده. (ناظم الاطباء). أجذّ. جذیذ. جزیز. صریم. ضنیک. قطیل. مجزوز. محذوذ. محذوف. مشروص. مصروم. مفروض. مفصول. مقطول. ممنون. منجوّ. موضّع. هبرّ: که چون برد خواهد سر شاه چین بریده بر شاه ایران زمین. فردوسی. ز تابوت چون پرنیان برکشید سر ایرج آمد بریده پدید. فردوسی. بدو گفت آن خون گرم منست بریده ز بن بار شرم منست. فردوسی. ازیرا خون همی بارم ز دیده که خون آید ز اندام بریده. (ویس و رامین). در سایۀ رکابت دلها نگر فتاده بر پایۀ سریرت سرها نگربریده. خاقانی. لحم خرادیل، گوشت بریدۀ پاره پاره. خزاعه، قطعۀ بریده از چیزی. (منتهی الارب). - امثال: سر بریده سخن نگوید. - بال بریده، پرنده ای که بالش بریده باشند: باز سفید روضۀ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری. سعدی. - بریده آمدن، پیموده شدن: همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دو منزل بود که بیک دفعه بریده آمد. (تاریخ بیهقی ص 465). - بریده آواز، آنکه آوازش مقطع باشد. قطع. (از منتهی الارب). - بریده بریده، قطعه قطعه شده. مقطع. - بریده بریده سخن گفتن، با لکنت زبان اداکردن سخن. - بریده بینی، آنکه بینی وی بریده باشند. أجدع. أخرم. مشروف الانف. و رجوع به بینی بریده در همین ترکیبات شود. - بریده پا، بریده پای، که پایش بریده باشند. مجذوف. (از منتهی الارب) : چو خاک ساکن و منبل مخسب در پستی بریده پای نه ای خاک را ندیم مشو. ؟ (از مقامات حمیدی). - بریده پر، که پرهای او بریده باشند. بریده بال: اگرچه بریده پرم جای شکر است که بند قفس سخت محکم ندارم. خاقانی. پای رفتن نماندسعدی را مرغ عاشق بریده پر باشد. سعدی. - بریده دست، که دستش بریده باشند. أجذم. أشل ّ. أقطع. میدی ّ: مجذّم، بریده دست و پای. (منتهی الارب). - بریده دم، دم کوتاه شده. (ناظم الاطباء). که دم او بریده باشد. جانوری که دمش را قطع کرده باشند. دم بریده. (فرهنگ فارسی معین). أبتر. بتراء. محذوف الذنب: تبتیر، بریده دم کردن. (تاج المصادر بیهقی). -
مقطوع. قطعشده. (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم. ضَنیک. قَطیل. مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف. مَشروص. مَصروم. مَفروض. مَفصول. مَقطول. مَمنون. مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ: که چون برد خواهد سر شاه چین بریده بر شاه ایران زمین. فردوسی. ز تابوت چون پرنیان برکشید سر ایرج آمد بریده پدید. فردوسی. بدو گفت آن خون گرم منست بریده ز بن بار شرم منست. فردوسی. ازیرا خون همی بارم ز دیده که خون آید ز اندام بریده. (ویس و رامین). در سایۀ رکابت دلها نگر فتاده بر پایۀ سریرت سرها نگربریده. خاقانی. لحم خَرادیل، گوشت بریدۀ پاره پاره. خُزاعه، قطعۀ بریده از چیزی. (منتهی الارب). - امثال: سر بریده سخن نگوید. - بال بریده، پرنده ای که بالش بریده باشند: باز سفید روضۀ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری. سعدی. - بریده آمدن، پیموده شدن: همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دو منزل بود که بیک دفعه بریده آمد. (تاریخ بیهقی ص 465). - بریده آواز، آنکه آوازش مقطع باشد. قَطع. (از منتهی الارب). - بریده بریده، قطعه قطعه شده. مقطع. - بریده بریده سخن گفتن، با لکنت زبان اداکردن سخن. - بریده بینی، آنکه بینی وی بریده باشند. أجدع. أخرم. مشروف الانف. و رجوع به بینی بریده در همین ترکیبات شود. - بریده پا، بریده پای، که پایش بریده باشند. مَجذوف. (از منتهی الارب) : چو خاک ساکن و منبل مخسب در پستی بریده پای نه ای خاک را ندیم مشو. ؟ (از مقامات حمیدی). - بریده پر، که پرهای او بریده باشند. بریده بال: اگرچه بریده پرم جای شکر است که بند قفس سخت محکم ندارم. خاقانی. پای رفتن نماندسعدی را مرغ عاشق بریده پر باشد. سعدی. - بریده دست، که دستش بریده باشند. أجذم. أشل ّ. أقطع. مَیدی ّ: مُجذَّم، بریده دست و پای. (منتهی الارب). - بریده دم، دم کوتاه شده. (ناظم الاطباء). که دم او بریده باشد. جانوری که دمش را قطع کرده باشند. دم بریده. (فرهنگ فارسی معین). أبتر. بَتراء. محذوف الذنب: تَبتیر، بریده دم کردن. (تاج المصادر بیهقی). -
از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). و اول موضعی که از آن آب باز خوشید. موضع بطریده بود و این بطریده بلندترین مواضع است. پس چون آب بطریده کم شد و زمین او ظاهر گشت بزبان عجم گفتند که پدید آمد. پس از بهر این بطریده نام نهادند. (تاریخ قم ص 75) ، جمع واژۀ باطل: اینان طلبه نیستند بطله اند. (یادداشت مؤلف)
از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). و اول موضعی که از آن آب باز خوشید. موضع بطریده بود و این بطریده بلندترین مواضع است. پس چون آب بطریده کم شد و زمین او ظاهر گشت بزبان عجم گفتند که پدید آمد. پس از بهر این بطریده نام نهادند. (تاریخ قم ص 75) ، جَمعِ واژۀ باطل: اینان طلبه نیستند بطله اند. (یادداشت مؤلف)
داده. عطاشده. (فرهنگ فارسی معین). مبذول. موهوب. عطیه: اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی نبینی هیچ دیناری کز او بی صد نشان باشد. فرخی. بخشیدۀ خدای ز تو کی شود جدای آنکو جدا شود ز تو بخشیده های ماست. ناصرخسرو.
داده. عطاشده. (فرهنگ فارسی معین). مبذول. موهوب. عطیه: اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی نبینی هیچ دیناری کز او بی صد نشان باشد. فرخی. بخشیدۀ خدای ز تو کی شود جدای آنکو جدا شود ز تو بخشیده های ماست. ناصرخسرو.