- بخرک
- اژن
معنی بخرک - جستجوی لغت در جدول جو
- بخرک
- ارژن، درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک می روید، بادام کوهی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کابوس
تازی گشته پدرک
ارژن
خردمند
پوست کف دست یا پا که بسبب بسیاری کار کردن سفت و سخت شده پینه پرگاله
آخر کوچک آخر خرد، تر قوه چنبر گردن
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پختند، برای مثال قدح پربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه - ۲۱۶)
زنگار، کپک نان،برای مثال تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش / می گذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - بورک)
پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل،برای مثال ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - بورک)
زنگار، کپک نان،
پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل،
باریک، نازک، کم پهنا، کم قطر، دقیق، لاغر
تخم کتان که از آن روغن می گیرند، دانۀ گیاه کتان
باخرد، هوشیار، عاقل، دانا، خردمند، داناسر، لبیب، خردومند، اریب، فرزانه، نیکورای، صاحب خرد، فرزان، راد، متدبّر، حصیف، پیردل، متفکّر، خردپیشه، فروهیده، خردور
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پزند
پولی که قماربازان پس از بردن به رسم انعام به حاضران دهند
ترقوه، هر یک از دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ که از یک طرف به استخوان شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه متصل است، چنبر، آخرک
پوست کف دست یا پا که از بسیاری کار کردن سفت و سخت شده باشد، پینه
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خفتک، خفتو، برفنجک، درفنجک، فرنجک، فدرنجک، برغفج، برخفج، خفج، فرهانج، کرنجو، سکاچه
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، تنکار، بورق، بوره، بورات دوسود، تنگار
اسکنج گند دهان سکنج
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب
تخمه که در گلو آید جخج
پرک، پره، پر کوچک، برگ کوچک، در علم زیست شناسی بال کوچک، تاج، افسر، سهیل، ستارۀ سهیل
نوعی پارچه ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامه زمستانی دوزند
تخمه که در گلو آید، جخج
((خَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
خر کوچک، چهارپایه ای چوبین که در ورزش آن را به کار برند، آلتی کوچک، استخوانی یا چوبی، که روی کاسه تار نصب کنند و سیم های تار را روی آن عبور دهند
نوعی پارچۀ ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی به خصوص پالتو می دوزند، نوعی جامۀ ضخیم که در زمستان چوپانان بر تن می کنند یا روی دوش می اندازند
خر کوچک
در ژیمناستیک وسیله ای به شکل چهارپایه ای چوبی
چهارپایۀ بزرگی که تختۀ درازی بر روی آن نصب شده و کارگران ساختمانی هنگام کار کردن بالای آن می ایستند
در نجاری سه پایه ای که چوب را برای بریدن بر روی آن قرار می دهند
در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
در ژیمناستیک وسیله ای به شکل چهارپایه ای چوبی
چهارپایۀ بزرگی که تختۀ درازی بر روی آن نصب شده و کارگران ساختمانی هنگام کار کردن بالای آن می ایستند
در نجاری سه پایه ای که چوب را برای بریدن بر روی آن قرار می دهند
در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود