جدول جو
جدول جو

معنی بجناق - جستجوی لغت در جدول جو

بجناق
(بَ جَ)
کسی که شوهر خواهر زن دیگری است و غلطمشهور باجناق گویند. (از فرهنگ نظام). لفظ ترکی است. هرگاه دو خواهر را دو کس بخواهند، هریک از آن دو کس بجناق آن دیگری است و بعربی سلف خوانندش. (یادداشت مؤلف). همریش. هم دندان. همپاچه. هم داماد. هم زلف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنجاق
تصویر بنجاق
قباله، قبالۀ ملک، سند کهنه و قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مرد جوان.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام کوهی است بر مشرق روس. (حدود العالم) ، نیکوحال باپیه شدن. (منتهی الارب). بزرگ تن شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، شادمان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجوع به باجناغ شود
لغت نامه دهخدا
ترکی همریش هم داماد (گویش گیلکی) همزلف دو مرد را که دو خواهر را در ازدواج دارند نسبت بهم باجناق گویند همریش همزلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناق
تصویر جناق
پارسی است و همان جناغ و چناغ شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجناق
تصویر باجناق
باجناغ، دو مردی که با دو خواهر ازدواج کرده باشند، هم ریش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنجاق
تصویر بنجاق
((بُ))
حلقه ها، گوی های الوان، قطعات شیشه ای که برای زینت اسبان و استران به کار رود، اسب زینت شده با بنجاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجناق
تصویر باجناق
همریش
فرهنگ واژه فارسی سره
همریش، سلف، هم زلف
متضاد: هوو، وسنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی مرهم سنتی از شیر و ماست جوشانده و قوام آمده که بر موضع
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگ زدن، بازی کردن
دیکشنری اردو به فارسی