جدول جو
جدول جو

معنی بجاه - جستجوی لغت در جدول جو

بجاه(بِ)
نام قبائلی از بنی حام که بین نیل ودریای احمر و قاهره و حدود سودان زندگی میکنند. (ازاعلام المنجد). و رجوع به بجه و بجاو و بجاوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براه
تصویر براه
به جا، مناسب، نیکو، برای مثال کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری - مجمع الفرس - براه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجاه
تصویر فجاه
ناگهانی مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
زود، سر وقت، صبح زود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باجه
تصویر باجه
گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مردی که او را تعظیم کنند یا مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهتر بزرگ اندام و نیکوروی. بجیل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زغال. انگشت. اخگر کشته و اخگر افروخته. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). زغال که آتش کشته باشد. (فرهنگ نظام). زکال. ژکال. سگار. (شرفنامۀ منیری). اخگر. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب). بجول. (منتهی الارب). مکرم گردیدن. معظم گردیدن. (از ناظم الاطباء). گرامی شدن. و رجوع به بجول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن با عظمت و جمال که او را تعظیم کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- بنوبجاله، بطنی است از عرب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
محلی بین فارس و اصفهان و تلفظ جیم در زبان فارسیان بین جیم وشین بوده است. (از معجم البلدان). موضعی است میان فارس و اصفهان و عجم بشان میگویند. (مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا نَ)
شهری است به اندلس. (آنندراج). شهرکی است بر کرانۀ خلیج دریای روم، جایی بانعمت از اندلس. (از حدود العالم). در 33 هزارگزی غرناطه واقعاست. (از قاموس الاعلام). شهری به اندلس از ناحیۀ بیره، پس از خرابی شهر مردم آن به مریه - دو فرسخی آن - منتقل شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ص 40، 41، 46، 54، 75، 147، 242 و 271 شود
شهری از اعمال خرۀ البیره، بین آن و المرته دو فرسنگ و بین آن و غرناطه قریب صدمیل یا 33 فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بلاد نوبه. (منتهی الارب). سرزمینی در نوبه و شتر بجاوی منسوب به بجاء است که مردمی هستند نیمه عربی و نیمه حبشی. (از معجم البلدان). معادن طلای آن از قدیم معروف به وده و از عهد فراعنه بهره برداری می شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بجا. درمحل. درمکان. به مکان:
ببالا و دیدار و فرهنگ و رای
زریر دلیر است گوئی بجای.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(بُجْ جا یَ)
نام شهری در ساحل الجزایر و 33000 تن جمعیت دارد. (از اعلام المنجد). شهری در ساحل دریای مغرب که از زمان ناصر بن علناس (در حدود 457 هجری قمری) توسعه یافته و آبادان شده است. (از معجم البلدان). نام موضعی به شرقی شهر الجزایر در شمال آفریقا. (از سفرنامۀ ابن بطوطه) ، زمین بلند و سخت. زمینی که در آن گیاه نروید. (منتهی الارب). زمین مرتفع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / بُ جُ دَ)
حقیقت کار. کنه آن. اندرون. (منتهی الارب) (آنندراج). نیت شخص. سرّ کار. (ناظم الاطباء). باطن چیزی. باطن کار. (از اقرب الموارد). هو عالم ببجده امرک. یعنی او بر باطن کار تو آگاه است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پسوند مکانی مانند: اسطلخ بجار. نقره بجار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجاه
تصویر لجاه
لاک پشت دریایی، غوک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجه
تصویر باجه
دریچه، روزنه بزرگ، بادگیر روزن، پیش در، گیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاه
تصویر بغاه
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاه
تصویر بکاه
جمع بکا، مویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجده
تصویر بجده
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان
تصویر بجان
از ته دل، از تصمیم قلب، از دل وجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاد
تصویر بجاد
گلیم راه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاء
تصویر بجاء
چشم فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداه
تصویر بداه
دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباه
تصویر جباه
جمع جبهه، پیشانی ها جمع جبهه پیشانیها
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه در آمدن بر کسی. یا موت (مرگ) فجاه. مرگ ناگهانی. ناگهان: فجاه در گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
نجات در فارسی بوختک رستار رستگاری رستن، آز، سماروغ، جای بلند، ماده شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجای
تصویر بجای
((بِ یِ))
در حق کسی، برای کسی، از جهت، از حیث، در برابر، در مقابل (برای مقایسه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجده
تصویر بجده
((بَ جْ دَ یا بُ جُ دَ))
باطن و حقیقت کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
((بِ))
به وقت، به موقع، صبح زود، هنگام فجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجه
تصویر باجه
دریچه، روزنه بزرگ، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیط، و یا دادن پول در بانک و پاکت های سفارشی در پست خانه و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجه
تصویر باجه
گیشه
فرهنگ واژه فارسی سره