جدول جو
جدول جو

معنی بجاد - جستجوی لغت در جدول جو

بجاد
(بِ)
مردی از بنی سعد بن بکر بن هوازن که در جنگ رسول با بنی هوازن دفاع کرد. (از امتاع الاسماع ص 413) ، باقی گذاردن. رها کردن: چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. (تاریخ بیهقی)
ابن عثمان. یکی از بناکنندگان مسجد ضرار است. (از امتاع الاسماع ص 482)
لغت نامه دهخدا
بجاد
گلیم راه راه
تصویری از بجاد
تصویر بجاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجاد
تصویر سجاد
(پسرانه)
بسیار سجد کننده، لقب امام چهارم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیجاد
تصویر بیجاد
بیجاده، نوعی یاقوت سرخ، عقیق، کهربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بواد
تصویر بواد
باشد، باد، بواد مثلاً زنده بواد، پاینده بواد، مرده بواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
کسی که سجده بسیار کند، بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، بلاده
فرهنگ فارسی عمید
(بُ جَ)
نام شخصی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برگزیدن. (آنندراج) :
غم تو در دل من همچو دزد خانگی است
که هرچه روز بچشم آورد به شب دزدد.
افضلی جرپاذقانی.
و رجوع به چشم شود
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
گشاد. واسعه. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پسوند مکانی مانند: اسطلخ بجار. نقره بجار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مردی که او را تعظیم کنند یا مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهتر بزرگ اندام و نیکوروی. بجیل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زغال. انگشت. اخگر کشته و اخگر افروخته. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). زغال که آتش کشته باشد. (فرهنگ نظام). زکال. ژکال. سگار. (شرفنامۀ منیری). اخگر. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
محلی بین فارس و اصفهان و تلفظ جیم در زبان فارسیان بین جیم وشین بوده است. (از معجم البلدان). موضعی است میان فارس و اصفهان و عجم بشان میگویند. (مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام قبائلی از بنی حام که بین نیل ودریای احمر و قاهره و حدود سودان زندگی میکنند. (ازاعلام المنجد). و رجوع به بجه و بجاو و بجاوی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بجا. درمحل. درمکان. به مکان:
ببالا و دیدار و فرهنگ و رای
زریر دلیر است گوئی بجای.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقیم گردیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). اقامت کردن بجایی. (از اقرب الموارد). مقیم شدن بجایی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب است به بجاد که از اولاد سعد بن ابی وقاص است. (از انساب سمعانی) ، احمق بسیارگوی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، رمل بجباج، ریگ تودۀ سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
طفیل. شاعری است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، احمق بسیارگوی. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به بجباج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
آبی منسوب به ابوبکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
بسیار سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاء
تصویر بجاء
چشم فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاد
تصویر بعاد
فریه (لعنت) نفرین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاد
تصویر بیجاد
نوعی از احجار کریمه شبیه بیاقوت کهربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان
تصویر بجان
از ته دل، از تصمیم قلب، از دل وجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداد
تصویر بداد
تک تک، پریشان، جنگ تن به تن، جدا جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاد
تصویر نجاد
بند شمشیر حمایل شمشیربندشمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواد
تصویر بواد
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براد
تصویر براد
یخچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
((سَ جّ))
بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بواد
تصویر بواد
((بُ))
فعل دعایی از بودن، بود، باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجای
تصویر بجای
((بِ یِ))
در حق کسی، برای کسی، از جهت، از حیث، در برابر، در مقابل (برای مقایسه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
((بِ))
جمع بلده، شهرها، نواحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاد
تصویر نجاد
((نِ))
حمایل شمشیر، بند شمشیر
فرهنگ فارسی معین