- بجاء
- چشم فراخ
معنی بجاء - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهن پشت، کوژ پشت، شکمی شکمدار
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
آهستگی نمودن، درنگ نمودن، کندی درنگ
از ته دل، از تصمیم قلب، از دل وجان
گلیم راه راه
برابر همتا
پاک، بیزار
فحش گفتن، بدزبانی، هرزه، چیرگی، مانند همتا، تک تندی دشنام بد زبانی
ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
سر شاخ گاو، لاغر ران زن
شادیدن شادمانی، چنگ در زدن، باز داشتن چیستان گویی
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرو گرفتن، تاختن تاخت آوردن بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
بی سود
بسیار هجو کننده، آواج آوات واج گفتن بسیارهجوکننده: (شاعرهجاء)
ناحیه، جمع ارجاء
کاری که در موقع مناسب انجام گیرد، شایسته لایق درخور سزاوار. یا بجای... دربارهء... در حق، بعوض