جدول جو
جدول جو

معنی بتاسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بتاسیدن(چَ / چِ فُ دَ)
ترسیدن، بریدن دم. (منتهی الارب). دم بریدن، و دم بریده را ابتر گویند، بریدن شریان را بتر گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نزد اطباء بریدن عروق و اعصاب ازطریق پهنا باشد و نیز اطلاق میشود بر برداشتن پوست بدن از روی شریان و آویختن شریان بوسیله قلابی چند و بستن هریک از طرفین شریان را با رشته ای از ابریشم، آنگاه بریدن شریان را به دو قطعه برای آنکه بین آن دو قطعه داروهائی که جهت بند آمدن خون سودمند است بنهند. (از بحر الجواهر) ، بی چیز شدن. (آنندراج). ابتر، مفلس و بی چیز است. (از منتهی الارب) ، ناتمام داشتن. (ناظم الاطباء) ، بی فرزند شدن. (آنندراج) ، (اصطلاح عروض) جمع کردن حذف و قطع در متقارب و مدید و در این صورت فعولن فع ماند و فاعلات فعلن به اسکان هر دو. (یادداشت مؤلف). در ازاحیف عرب اسقاط وتد فعولن است ’لن’ بماند ’فع’ بجای آن بنهند و آن را ابتر خوانند و بعضی گفته اند کی بتر در فعولن اجتماع حذف و قطع است و هر دو یکی است. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
گذاشتن، نهادن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباسیدن
تصویر تباسیدن
از شدت گرما بی خود شدن، بی تاب شدن از شدت گرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ ذَ کَ دَ)
پلاسیدن. درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه. افسرده شدن و خشک گردیدن. (آنندراج). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه. خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به پلاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ اَ دَ بَ رِ کَ شِ کَ تَ)
مضطرب و اندوهناک بودن. (آنندراج). غمناک و دلگیر شدن. (ناظم الاطباء) ، خستگی و کوفتگی:...یکی به مردن روح حیوانی و دیگری به تاسیدن روح حیوانی. (کیمیای سعادت) ، پی در پی نفس زدن مردم و اسب و جانور دیگر از کثرت گرما. (حاشیۀ برهان چ معین) : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و ستوران از تشنگی بتاسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 و چ فیاض ص 485) ، بمعنی تاسه که فشردن گلو باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). بهمه معانی رجوع به تاس و تاسا و تاسانیدن وسایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه و تالواسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاسیدن. حراست. حفاظت کردن. (آنندراج). محافظت کردن. حراست کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به پاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ یِ مُ / مِ تَ)
مصدر نتاس باشد بمعنی فراغت کردن و خوشحال بودن و عمر را به فراغت گذرانیدن. (برهان قاطع). خوبی. خوشی. به فراغت گذرانیدن. (انجمن آرا). خوشحال بودن. خرم بودن. کامران بودن. خشنود بودن. راضی بودن. فراغت داشتن. با فراغت و آسایش زیست کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصدر منفی از ’تاسیدن’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به تاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
هم ریشه تبسیدن، تفسیدن و تابیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). از حرارت گرمابیخود شدن و بیشعور گردیدن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). از گرما بیخود شدن و بی هوش گردیدن. (ناظم الاطباء). تفسیدن نیز تبدیل این لغت است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دا دَ)
گذاشتن. رها کردن. بتاییدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ)
گذاشتن. تحمل کردن که چنان شود. بتابیدن. طاقت آوردن. تاب آوردن:
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
گذاشتن. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع). بگذاشتن. رها کردن. صبر کردن. تاب آوردن. هشتن. (یادداشت مؤلف). ترک کردن. (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء) :
تکاپوی مردم بسود و زیان
بتاو و مدو هر سوئی تازیان.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ دَ)
گذاشتن. و رجوع به بتاییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستانیدن
تصویر ستانیدن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییدن
تصویر ستاییدن
ستودن ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتابیدن
تصویر برتابیدن
تحمل کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
وا رسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
باد کردن ورم کردن تورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتائیدن
تصویر بتائیدن
گذاشتن هشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباسیدن
تصویر تباسیدن
از شدت گرما بیخود شدن، از حرارت بیخود گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب و اندوهناک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهیدن
تصویر تباهیدن
فاسد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
((دَ))
اندوهناک شدن، بی قرار شدن، ویار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباسیدن
تصویر تباسیدن
((تَ دَ))
بی خود گشتن، از شدت گرما بی هوش شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
لمس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
تورم کردن، ورم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
ابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن
متضاد: مسرور شدن، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد