برازیدن، زیبایی، نیکویی گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز
برازیدن، زیبایی، نیکویی گُوِه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانِه، پانِه، پَهانِه، فَهانِه، بَغاز، پَغاز
قهرمانی ازبک مذکور در کتاب حسین کرد: گفت (خان جهان) میخواهم بروم در ایران حلقه در گوش شیخ اجل و نوچه هایش کنم و آتش روشن کنم که دودش چشمۀ خورشید را تیره و تار کند، وزیر گفت ای پادشاه امروز بالادست ما کسی نیست و کسر شأن شماست که سان ببینید. شاه گفت چه باید کرد؟ وزیر گفت پهلوان بسیار داری یک نفر پهلوان روانه کن برود سر شاه عباس را بیاورد. شاه گفت پهلوانی میخواهم برود این کار را بکند. حرامزده ای برخاست که او را ببرازخان می گفتند. داوطلب شد که من می روم، قدی داشت چون چنار، سرش چون گنبد دوار، چشم چون مقعد خروس. گفت، ای پادشاه صحبتی دارم گفت بگو ببرازخان گفت بیاری چهار یار باصفا و ده یار بهشتی و عشق جان بیک پیر پامال و زرمال دوین (؟) نقش بند شیخ عبدالقادر و طلحه وزیر می روم سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم... (از حسین کرد شبستری ص 4)
قهرمانی ازبک مذکور در کتاب حسین کرد: گفت (خان جهان) میخواهم بروم در ایران حلقه در گوش شیخ اجل و نوچه هایش کنم و آتش روشن کنم که دودش چشمۀ خورشید را تیره و تار کند، وزیر گفت ای پادشاه امروز بالادست ما کسی نیست و کسر شأن شماست که سان ببینید. شاه گفت چه باید کرد؟ وزیر گفت پهلوان بسیار داری یک نفر پهلوان روانه کن برود سر شاه عباس را بیاورد. شاه گفت پهلوانی میخواهم برود این کار را بکند. حرامزده ای برخاست که او را ببرازخان می گفتند. داوطلب شد که من می روم، قدی داشت چون چنار، سرش چون گنبد دوار، چشم چون مقعد خروس. گفت، ای پادشاه صحبتی دارم گفت بگو ببرازخان گفت بیاری چهار یار باصفا و ده یار بهشتی و عشق جان بیک پیر پامال و زرمال دوین (؟) نقش بند شیخ عبدالقادر و طلحه وزیر می روم سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم... (از حسین کرد شبستری ص 4)
برازندگی و زیبائی و نیکویی و آراستگی. (برهان). برازندگی. زیبائی. (فرهنگ اسدی) : بحق آن خم ّ زلف بسان منقار باز بحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی. - براز لفظین، نزد بلغا آن است که شاعر لفظ مشترک را در ربط بر نمطی آرد که از ترکیب یک معنی محبوس و دوم مقبول مفهوم شود. مثال آن: از یمینت یم پدید آمد چو نار اندر منار وز وجودت جود پیدا گشت چون ماء از غمام. معنی محبوس در یمین یم و در منار نار و در وجود جود و درغمام ماء و معنی مقبول ظاهر است. (کشاف اصطلاحات الفنون از جامعالصنایع). - رستم براز، با لیاقت و شایستگی رستم یا با مبارزت رستم: خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگر آن فریدون فرّ کیخسرودل رستم براز. منوچهری. مؤلف در یادداشتی نویسد: این شعر منوچهری رابرای براز بمعنی برازندگی شاهد آورده اند و غلط است. کازیمیرسکی گوید ممکن است کلمه براز از برازندگی فارسی یا براز، مبارزه عربی باشد.
برازندگی و زیبائی و نیکویی و آراستگی. (برهان). برازندگی. زیبائی. (فرهنگ اسدی) : بحق آن خم ّ زلف بسان منقار باز بحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی. - براز لفظین، نزد بلغا آن است که شاعر لفظ مشترک را در ربط بر نمطی آرد که از ترکیب یک معنی محبوس و دوم مقبول مفهوم شود. مثال آن: از یمینت یم پدید آمد چو نار اندر منار وز وجودت جود پیدا گشت چون ماء از غمام. معنی محبوس در یمین یم و در منار نار و در وجود جود و درغمام ماء و معنی مقبول ظاهر است. (کشاف اصطلاحات الفنون از جامعالصنایع). - رستم براز، با لیاقت و شایستگی رستم یا با مبارزت رستم: خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگر آن فریدون فرّ کیخسرودل رستم بَراز. منوچهری. مؤلف در یادداشتی نویسد: این شعر منوچهری رابرای براز بمعنی برازندگی شاهد آورده اند و غلط است. کازیمیرسکی گوید ممکن است کلمه براز از برازندگی فارسی یا براز، مبارزه عربی باشد.
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه که در 26هزارگزی شمال خاوری عجب شیر و 18هزاروپانصدگزی شمال خاوری شوسۀ مراغه بدهخوارقان در کوهستان واقع است، هوایش معتدل با 305 تن سکنه، آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه که در 26هزارگزی شمال خاوری عجب شیر و 18هزاروپانصدگزی شمال خاوری شوسۀ مراغه بدهخوارقان در کوهستان واقع است، هوایش معتدل با 305 تن سکنه، آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)