دهی از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب در 23 هزارگزی شمال خاوری سراب. سکنۀ آن 56 تن. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب در 23 هزارگزی شمال خاوری سراب. سکنۀ آن 56 تن. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 32 هزارگزی شمال صفی آباد و 4هزارگزی شمال راه ماشین رو میان آباد واقع است. سکنه 173 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 32 هزارگزی شمال صفی آباد و 4هزارگزی شمال راه ماشین رو میان آباد واقع است. سکنه 173 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پنجگرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 31 هزارگزی جنوب چالوس و 3 هزارگزی خاور مرزن آباد واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه. آب آنجا از چشمۀ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و ارزن و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و شال بافی است. این آبادی از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، هر مقدار پولی که به عنوان سرمایۀ اولیه از طرف بازی کنندگان با ورق، در انواع بازیها در وسط گذارده شود و تفاوت آن با ’کاو’ (که در بازیهای دیگر معمول است) آن است که سرمایۀ پول بانک پس از شروع بازی در میانه و متعلق به عموم بازیکنان است ولی ’کاو’ هرکس متعلق به خود بازی کن و در اختیار اوست
دهی است از دهستان پنجگرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 31 هزارگزی جنوب چالوس و 3 هزارگزی خاور مرزن آباد واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه. آب آنجا از چشمۀ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و ارزن و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و شال بافی است. این آبادی از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، هر مقدار پولی که به عنوان سرمایۀ اولیه از طرف بازی کنندگان با ورق، در انواع بازیها در وسط گذارده شود و تفاوت آن با ’کاو’ (که در بازیهای دیگر معمول است) آن است که سرمایۀ پول بانک پس از شروع بازی در میانه و متعلق به عموم بازیکنان است ولی ’کاو’ هرکس متعلق به خود بازی کن و در اختیار اوست
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دشمن ار مهر طمع دارد از او بیهدگی ست که جهان مادر او نیست که مایندر اوست. فرخی. فاطمه را عایشه مایندر است پس تو مرا شیعت مایندری. ناصرخسرو. شیعت مایندری ای بدنشان شاید اگر دشمن دختندری. ناصرخسرو. و رجوع به مادراندر و مادندر شود
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دشمن ار مهر طمع دارد از او بیهدگی ست که جهان مادر او نیست که مایندر اوست. فرخی. فاطمه را عایشه مایندر است پس تو مرا شیعت مایندری. ناصرخسرو. شیعت مایندری ای بدنشان شاید اگر دشمن دختندری. ناصرخسرو. و رجوع به مادراندر و مادندر شود
دهی از دهستان رود میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 12 هزارگزی شمال باختری رودمیان و 4 هزارگزی شمال باختری میان تربت به نیازآباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 289 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است و از شمال لاج اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان رود میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 12 هزارگزی شمال باختری رودمیان و 4 هزارگزی شمال باختری میان تربت به نیازآباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 289 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است و از شمال لاج اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 63 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد، سکنۀ آن 394 تن، محصول آن غلات و خرما است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) دهی از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا در 6 هزارگزی جنوب داراب، سکنۀ آن 567 تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 63 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد، سکنۀ آن 394 تن، محصول آن غلات و خرما است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) دهی از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا در 6 هزارگزی جنوب داراب، سکنۀ آن 567 تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
پسر جغتای پسر چنگیزخان از امرای مغول که بهمراهی سایر سرداران مغول تا حدود آس و روس پیش راند، رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ص 205 و 224 و حبیب السیر چ طهران ص 18 قسمت دوم شود
پسر جغتای پسر چنگیزخان از امرای مغول که بهمراهی سایر سرداران مغول تا حدود آس و روس پیش راند، رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ص 205 و 224 و حبیب السیر چ طهران ص 18 قسمت دوم شود
دهی است از دهستان ارومه بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری طرقبه و 12 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به نیشابور واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای 218 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و میوه و شغل مردمش زراعت و کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ارومه بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری طرقبه و 12 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به نیشابور واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای 218 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و میوه و شغل مردمش زراعت و کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
به روایت ابن بلخی او فرزند مازبدبن بنمور (؟) بن دلیر قد (؟) بن اوتکدسب بن ویونجهان بن... ساسان بن بهمن. و جد کسری خرمازبن ارسلان از سلاطین اواخر دوره ساسانی بود که یک سال و پنج ماه بعد از اردشیر پسر شیرویه سلطنت کرد و پس از او سلطنت به کسری پسر قباد و سپس به بوراندخت دختر خسروپرویز رسید. و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 24 شود، به نتیجه رساندن
به روایت ابن بلخی او فرزند مازبدبن بنمور (؟) بن دلیر قد (؟) بن اوتکدسب بن ویونجهان بن... ساسان بن بهمن. و جد کسری خرمازبن ارسلان از سلاطین اواخر دوره ساسانی بود که یک سال و پنج ماه بعد از اردشیر پسر شیرویه سلطنت کرد و پس از او سلطنت به کسری پسر قباد و سپس به بوراندخت دختر خسروپرویز رسید. و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 24 شود، به نتیجه رساندن
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 18 هزارگزی جنوب مرکز بخش. آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت، چوبداری، قالی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 18 هزارگزی جنوب مرکز بخش. آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت، چوبداری، قالی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام طایفه ای از ترکمانان که در زمان حکومت تیموریان و خصوصاً سلطان میرزا بایسنقر شوکت و شکوهی یافتند و چون به مخالفت میرزا بایسنقر و موافقت مسیح میرزا پسر امیر حسن بیک اتفاق نمودند در جنگ قراباغ از میرزا بایسنقر شکست خوردند. مسیح میرزا با اکثر بایندریه به قتل رسیدند. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 436).
نام طایفه ای از ترکمانان که در زمان حکومت تیموریان و خصوصاً سلطان میرزا بایسنقر شوکت و شکوهی یافتند و چون به مخالفت میرزا بایسنقر و موافقت مسیح میرزا پسر امیر حسن بیک اتفاق نمودند در جنگ قراباغ از میرزا بایسنقر شکست خوردند. مسیح میرزا با اکثر بایندریه به قتل رسیدند. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 436).
میانجی. (آنندراج). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل. و رجوع به پایندان شود، منتشر کردن. فاش و برملا کردن، کنایه از فاش و رسوا کردن. (از آنندراج) : عیب صاحب هنران چند ببازار آری چند از آن گلبن پرگل کف پرخار آری. صائب
میانجی. (آنندراج). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل. و رجوع به پایندان شود، منتشر کردن. فاش و برملا کردن، کنایه از فاش و رسوا کردن. (از آنندراج) : عیب صاحب هنران چند ببازار آری چند از آن گلبن پرگل کف پرخار آری. صائب
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 42 هزارگزی شمال سنندج، دارای 1300 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، صیفی، حبوبات، لبنیات است. زیارتگاهی بنام باباشیخ احمد دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، به دربار نشستن. بار دادن. اجازۀ درآمدن به حضور دادن: بکردار شاهان نشیند به بار ابا یوز در دشت جوید شکار. فردوسی
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 42 هزارگزی شمال سنندج، دارای 1300 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، صیفی، حبوبات، لبنیات است. زیارتگاهی بنام باباشیخ احمد دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، به دربار نشستن. بار دادن. اجازۀ درآمدن به حضور دادن: بکردار شاهان نشیند به بار ابا یوز در دشت جوید شکار. فردوسی
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل: بیامد بسان درختی ببار بسی آفرین کرد برشهریار. فردوسی. سپاهی ز نام آوران بیشمار سپهبد درختی و آهن ببار. فردوسی. بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را برآور درختی ببار. فردوسی. یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار. فرخی. آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد. منوچهری. چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند. ناصرخسرو. ، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد: دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند. دقیقی. پرآب خوش و میوه هرسو ببار گل گونه گون گرد او صدهزار. اسدی. ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم. مسعودسعد. - ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن: زنی بود آرایش روزگار درختی کزو فر شاهی ببار. فردوسی. چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی (طیبات)
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل: بیامد بسان درختی ببار بسی آفرین کرد برشهریار. فردوسی. سپاهی ز نام آوران بیشمار سپهبد درختی و آهن ببار. فردوسی. بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را برآور درختی ببار. فردوسی. یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار. فرخی. آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد. منوچهری. چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند. ناصرخسرو. ، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد: دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند. دقیقی. پرآب خوش و میوه هرسو ببار گل گونه گون گرد او صدهزار. اسدی. ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم. مسعودسعد. - ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن: زنی بود آرایش روزگار درختی کزو فر شاهی ببار. فردوسی. چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی (طیبات)
آتشکده، (مهذب الاسماء)، آتشکدۀ گبران، و در دو نسخۀ خطی دیگر از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف بانذار آمده است، و رجوع به بانذار شود، قریه ای است از منبح در حوالی مدینه، (از معجم البلدان)
آتشکده، (مهذب الاسماء)، آتشکدۀ گبران، و در دو نسخۀ خطی دیگر از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف بانذار آمده است، و رجوع به بانذار شود، قریه ای است از منبح در حوالی مدینه، (از معجم البلدان)