مرکّب از: با + کمال، کامل. دارای کمال. فاضل. (ناظم الاطباء) : قدر فلک را کمال و معرفتی نیست در نظر قدر باکمال محمد. سعدی (طیبات)، - باکمال میل، (در محاوره) بطیب خاطر. از روی میل. مرادف اطاعت می شود. بچشم. از صمیم قلب
مُرَکَّب اَز: با + کمال، کامل. دارای کمال. فاضل. (ناظم الاطباء) : قدر فلک را کمال و معرفتی نیست در نظر قدر باکمال محمد. سعدی (طیبات)، - باکمال میل، (در محاوره) بطیب خاطر. از روی میل. مرادف اطاعت می شود. بچشم. از صمیم قلب
عمر بن عبدالله بن ابراهیم باجمال. یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن. او راست: ’تحفهالزاهد و غنیهالعابد’ و ’نوازع القلوب الی لقاء المحبوب’ در حدیث و ’الکتاب الجامع’ در حدیث که ناقص مانده است. آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و حکام شهر بوربوده اند و سپس آل بانجار حکومت از ایشان بستدند و ایشان بشهر شبام منتقل شدند. نسبت ایشان به کنده میرسد. (از السناالباهر خطی از الاعلام زرکلی ج 2 ص 717)
عمر بن عبدالله بن ابراهیم باجمال. یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن. او راست: ’تحفهالزاهد و غنیهالعابد’ و ’نوازع القلوب الی لقاء المحبوب’ در حدیث و ’الکتاب الجامع’ در حدیث که ناقص مانده است. آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و حکام شهر بوربوده اند و سپس آل بانجار حکومت از ایشان بستدند و ایشان بشهر شبام منتقل شدند. نسبت ایشان به کنده میرسد. (از السناالباهر خطی از الاعلام زرکلی ج 2 ص 717)
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی). دلت سختست و پیمان اندکی سست دگر در هرچه گویم برکمالی. سعدی
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی). دلت سختست و پیمان اندکی سست دگر در هرچه گویم برکمالی. سعدی
تمام گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کامل کردن و تمام کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکمیل. تمام کردن. بپایان رسانیدن. به نهایت بردن: پس از اکمال سجدتین. (یادداشت مؤلف) ، درمانده و بند شدن زبان کسی، ستبر و درشت وشوخگین گردیدن دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شقه بستن دست. (المصادر زوزنی). شغه بستن دست یعنی آبله. (دهار). آبله کردن دست. (آنندراج) ، کند شدن دست از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
تمام گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کامل کردن و تمام کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکمیل. تمام کردن. بپایان رسانیدن. به نهایت بردن: پس از اکمال سجدتین. (یادداشت مؤلف) ، درمانده و بند شدن زبان کسی، ستبر و درشت وشوخگین گردیدن دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شقه بستن دست. (المصادر زوزنی). شغه بستن دست یعنی آبله. (دهار). آبله کردن دست. (آنندراج) ، کند شدن دست از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
نام سرداری در زمان المهتدی باﷲ خلیفۀ عباسی، و مهتدی در باب قتل موسی بن بغا به او نامه نوشت ولی او افشای راز کرد و اتراک دسته جمعی به قتل مهتدی همت گماشتند، رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 241 شود
نام سرداری در زمان المهتدی باﷲ خلیفۀ عباسی، و مهتدی در باب قتل موسی بن بغا به او نامه نوشت ولی او افشای راز کرد و اتراک دسته جمعی به قتل مهتدی همت گماشتند، رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 241 شود