واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰)، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مِثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰)، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
پوشیدن دهن و یا صورت، انداختن چیزی از دهن، تف از دهن بیرون افتادن در وقت حرف زدن، بیهوده گفتن. (ناظم الاطباء) ، به دهن انداختن: گرفته بکف واپکیده چنان که بد دانه و کشته آندم نهان. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 18)
پوشیدن دهن و یا صورت، انداختن چیزی از دهن، تف از دهن بیرون افتادن در وقت حرف زدن، بیهوده گفتن. (ناظم الاطباء) ، به دهن انداختن: گرفته بکف واپکیده چنان که بد دانه و کشته آندم نهان. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 18)
دوباره دیدن. وادیدن. دیگرباره دیدن. مشاهده کردن: اگر بازبینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بدگمان. فردوسی. برو زود کانجا فتاده ست اوی مگر بازبینیش یک باره روی. فردوسی. دریغ آن نبرده سوار دلیر که بازش ندید آن خردمند پیر. فردوسی. مگر بازبینم بر و یال تو سر و بازو و چنگ و کوپال تو. فردوسی. و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب بازدیدند. (سندبادنامه ص 331). نبینم روی او، گر بازبینم پرآتش بادچشم نازنینم. نظامی. یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندانکه بازبیند دیدار آشنا را. سعدی (بدایع). گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم بازمیبینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی (طیبات).
دوباره دیدن. وادیدن. دیگرباره دیدن. مشاهده کردن: اگر بازبینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بدگمان. فردوسی. برو زود کانجا فتاده ست اوی مگر بازبینیش یک باره روی. فردوسی. دریغ آن نبرده سوار دلیر که بازش ندید آن خردمند پیر. فردوسی. مگر بازبینم بر و یال تو سر و بازو و چنگ و کوپال تو. فردوسی. و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب بازدیدند. (سندبادنامه ص 331). نبینم روی او، گر بازبینم پرآتش بادچشم نازنینم. نظامی. یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندانکه بازبیند دیدار آشنا را. سعدی (بدایع). گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم بازمیبینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی (طیبات).
برداشتن. (آنندراج). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن: عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ.
برداشتن. (آنندراج). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن: عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ.
از چیزی خودداری کردن. اجتناب ورزیدن. دوری کردن. تجنب. احتراز. پرهیز کردن: روانت مرنجان و مگداز تن ز خون ریختن بازکش خویشتن. فردوسی. و چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند (آلتونتاش خوارزمشاه) از ایشان بازکشید. (تاریخ بیهقی). بازکش این مسند از آسودگان غسل ده این منبر از آلودگان. نظامی. - پای از کاری بازکشیدن، کناره گیری کردن. دوری جستن: نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش. نظامی. - دست بازکشیدن از چیزی یاکاری، امتناع ورزیدن از آن. اجتناب کردن از آن. دوری جستن از آن: دست ذوق از طعام بازکشید خفت و رنجوریش دراز کشید. سعدی (صاحبیه). پسر بفراست دریافت و دست از طعام بازکشید. سعدی (گلستان). - دل از چیزی بازکشیدن، دل برداشتن از آن. ترک گفتن آن را. دوری کردن از آن: رو دل ز جهان بازکش که کیهان بسیار کشیده است چون تو در دام. ناصرخسرو. - سپه بازکشیدن، متوقف کردن سپاه. باز گرداندن سپاه. از جنگ بازداشتن آن: سپه بازکش چون شب آمد بکوش که اکنون برآمد ز ترکان خروش تو در جنگ باشی سپه در گریز مکن با تن خویش چندین ستیز. فردوسی. - سر بازکشیدن از اطاعت، عاصی شدن. امتناع از اطاعت و فرمانبرداری. نافرمانی کردن: هر بزرگی که سر از طاعت او بازکشید سرنگون رفت ز منظر به چه سیصد باز. فرخی. - عنان یالگام یا مهار بازکشیدن، مرکوب را متوقف کردن. مرکوب را نگاه داشتن. از رفتن بازایستادن: لختی عنان مرکب بدخوت باز کش تا دستها فرو ننهد مرکبت بگور. ناصرخسرو. عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید. (نوروزنامه). چون شاهزاده عنان مرکب بازکشید کنیزک به ویرانه درآمد. (سندبادنامه ص 141). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253). گر بازکشم قصیدۀ چست او بازکشد قلادۀ شست. نظامی. آن کودک لگام او را بازکشید. (تاریخ قم ص 299).
از چیزی خودداری کردن. اجتناب ورزیدن. دوری کردن. تجنب. احتراز. پرهیز کردن: روانت مرنجان و مگداز تن ز خون ریختن بازکش خویشتن. فردوسی. و چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند (آلتونتاش خوارزمشاه) از ایشان بازکشید. (تاریخ بیهقی). بازکش این مسند از آسودگان غسل ده این منبر از آلودگان. نظامی. - پای از کاری بازکشیدن، کناره گیری کردن. دوری جستن: نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش. نظامی. - دست بازکشیدن از چیزی یاکاری، امتناع ورزیدن از آن. اجتناب کردن از آن. دوری جستن از آن: دست ذوق از طعام بازکشید خفت و رنجوریش دراز کشید. سعدی (صاحبیه). پسر بفراست دریافت و دست از طعام بازکشید. سعدی (گلستان). - دل از چیزی بازکشیدن، دل برداشتن از آن. ترک گفتن آن را. دوری کردن از آن: رو دل ز جهان بازکش که کیهان بسیار کشیده است چون تو در دام. ناصرخسرو. - سپه بازکشیدن، متوقف کردن سپاه. باز گرداندن سپاه. از جنگ بازداشتن آن: سپه بازکش چون شب آمد بکوش که اکنون برآمد ز ترکان خروش تو در جنگ باشی سپه در گریز مکن با تن خویش چندین ستیز. فردوسی. - سر بازکشیدن از اطاعت، عاصی شدن. امتناع از اطاعت و فرمانبرداری. نافرمانی کردن: هر بزرگی که سر از طاعت او بازکشید سرنگون رفت ز منظر به چه سیصد باز. فرخی. - عنان یالگام یا مهار بازکشیدن، مرکوب را متوقف کردن. مرکوب را نگاه داشتن. از رفتن بازایستادن: لختی عنان مرکب بدخوت باز کش تا دستها فرو ننهد مرکبت بگور. ناصرخسرو. عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید. (نوروزنامه). چون شاهزاده عنان مرکب بازکشید کنیزک به ویرانه درآمد. (سندبادنامه ص 141). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253). گر بازکشم قصیدۀ چست او بازکشد قلادۀ شست. نظامی. آن کودک لگام او را بازکشید. (تاریخ قم ص 299).