جدول جو
جدول جو

معنی باهکیدن - جستجوی لغت در جدول جو

باهکیدن
شکنجه کردن، آزار کردن، کتک زدن
تصویری از باهکیدن
تصویر باهکیدن
فرهنگ فارسی عمید
باهکیدن
(تَ کَ دَ)
شکنجه کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عذاب کردن. آزار دادن. پاهکیدن
لغت نامه دهخدا
باهکیدن
شکنجه کردن آزاردن
تصویری از باهکیدن
تصویر باهکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
باهکیدن
((هَ دَ))
شکنجه کردن، آزاردن
تصویری از باهکیدن
تصویر باهکیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واهلیدن
تصویر واهلیدن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباهیدن
تصویر تباهیدن
تباه شدن، فاسد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن، واکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکشیدن
تصویر بازکشیدن
اجتناب کردن، پهن کردن، گستردن، دوام پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازچیدن
تصویر بازچیدن
واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰)، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
باور کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181). پذیرفتن. قبول کردن. اعتماد داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَثْءْ)
مقابل مکیدن. رجوع به مکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ)
نگذاشتن. ننهادن. مقابل هلیدن به معنی نهادن
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ فُ بُ دَ)
پوشیدن دهن و یا صورت، انداختن چیزی از دهن، تف از دهن بیرون افتادن در وقت حرف زدن، بیهوده گفتن. (ناظم الاطباء) ، به دهن انداختن:
گرفته بکف واپکیده چنان
که بد دانه و کشته آندم نهان.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 18)
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ)
آب را به دهن گرفته و تف کردن و پراندن. (شعوری ج 1 ص 188) ، سرخود. یله و رها.
- آب بی لجام خورده بودن، سر خود بار آمده بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دوباره دیدن. وادیدن. دیگرباره دیدن. مشاهده کردن:
اگر بازبینم ترا شادمان
پر از درد گردد دل بدگمان.
فردوسی.
برو زود کانجا فتاده ست اوی
مگر بازبینیش یک باره روی.
فردوسی.
دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
فردوسی.
مگر بازبینم بر و یال تو
سر و بازو و چنگ و کوپال تو.
فردوسی.
و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب بازدیدند. (سندبادنامه ص 331).
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش بادچشم نازنینم.
نظامی.
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندانکه بازبیند دیدار آشنا را.
سعدی (بدایع).
گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم
بازمیبینم دریا نه پدید است کرانش.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
برداشتن. (آنندراج). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن:
عنقا شکار کس نشود، دام بازچین
کانجا همیشه باد بدست است دام را.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
فاسد شدن. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب) (ناظم الاطباء). ضایع شدن. (ناظم الاطباء) ، گمراهی. (لسان العجم ایضاً) ، پوسیدن. (ناظم الاطباء) ، فنا شدن و فنا کردن. (لسان العجم ایضاً) ، باطل گشتن. (ناظم الاطباء) ، خراب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار بردن. حمل کردن بار. و رجوع به آنندراج شود:
چو خر تا زنده باشی بار میکش
که باشد گوشت خر در زندگی خوش.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ خَ)
ژکیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ژکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
مصدرجعلی از بانگ بمعنی بانگ برآوردن. آوا دردادن. بانگ و فریاد کردن. (آنندراج). بانگ کردن. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). فریاد کردن باصدای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ لَ)
از چیزی خودداری کردن. اجتناب ورزیدن. دوری کردن. تجنب. احتراز. پرهیز کردن:
روانت مرنجان و مگداز تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن.
فردوسی.
و چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند (آلتونتاش خوارزمشاه) از ایشان بازکشید. (تاریخ بیهقی).
بازکش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان.
نظامی.
- پای از کاری بازکشیدن، کناره گیری کردن. دوری جستن:
نیست یکی ذره جهان نازکش
پای ز انبازی او بازکش.
نظامی.
- دست بازکشیدن از چیزی یاکاری، امتناع ورزیدن از آن. اجتناب کردن از آن. دوری جستن از آن:
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی (صاحبیه).
پسر بفراست دریافت و دست از طعام بازکشید. سعدی (گلستان).
- دل از چیزی بازکشیدن، دل برداشتن از آن. ترک گفتن آن را. دوری کردن از آن:
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده است چون تو در دام.
ناصرخسرو.
- سپه بازکشیدن، متوقف کردن سپاه. باز گرداندن سپاه. از جنگ بازداشتن آن:
سپه بازکش چون شب آمد بکوش
که اکنون برآمد ز ترکان خروش
تو در جنگ باشی سپه در گریز
مکن با تن خویش چندین ستیز.
فردوسی.
- سر بازکشیدن از اطاعت، عاصی شدن. امتناع از اطاعت و فرمانبرداری. نافرمانی کردن:
هر بزرگی که سر از طاعت او بازکشید
سرنگون رفت ز منظر به چه سیصد باز.
فرخی.
- عنان یالگام یا مهار بازکشیدن، مرکوب را متوقف کردن. مرکوب را نگاه داشتن. از رفتن بازایستادن:
لختی عنان مرکب بدخوت باز کش
تا دستها فرو ننهد مرکبت بگور.
ناصرخسرو.
عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید. (نوروزنامه). چون شاهزاده عنان مرکب بازکشید کنیزک به ویرانه درآمد. (سندبادنامه ص 141). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253).
گر بازکشم قصیدۀ چست
او بازکشد قلادۀ شست.
نظامی.
آن کودک لگام او را بازکشید. (تاریخ قم ص 299).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مصدر جعلی از باک. ترسیدن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بیمناک شدن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نِ تَ)
شکنجه کردن. (برهان) (رشیدی). رجوع به پاهک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ دَ)
وانهادن. واگذاشتن. واهشتن، فرستادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیدن
تصویر پاکیدن
پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهیدن
تصویر تباهیدن
فاسد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشودن، فراز کردن، وا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاهیدن
تصویر چاهیدن
زکام شدن، دچار سرما خوردگی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بوهاکردن
فرهنگ گویش مازندرانی