نام قضا و ناحیه ای در ولایت خداوندگار (ترکیۀ فعلی) که از طرف مشرق به قضای میخالیچ از سنجاق بروسه محدود است و مراتع آن معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221).
نام قضا و ناحیه ای در ولایت خداوندگار (ترکیۀ فعلی) که از طرف مشرق به قضای میخالیچ از سنجاق بروسه محدود است و مراتع آن معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221).
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، نوغان، پیله، فیلچه، پله هرچه شبیه مغز بادام باشد مانند نگین انگشتری خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود، رقعه، پینه در تصوف جامۀ درویشان که از تکه های رنگارنگ دوخته می شد
پیلِۀ کِرمِ اَبریشَم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، نُوغان، پیلِه، فیلچِه، پِلِه هرچه شبیه مغز بادام باشد مانندِ نگین انگشتری خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود، رقعه، پینه در تصوف جامۀ درویشان که از تکه های رنگارنگ دوخته می شد
بیهوده، بی اثر، برای مثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری - ۳۴۰ حاشیه)، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده
بیهوده، بی اثر، برای مِثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری - ۳۴۰ حاشیه)، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده
دهی است از دهستان بالاشهرستان نهاوند که در 9 هزارگزی شمال خاوری شهر نهاوند و3 هزارگزی شمال قلعۀ بارودآب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، به سخن گفتن واداشتن: گاو را چون خدا به بانگ آورد عمل دست سامری منگر. خاقانی. - بانگ برآوردن، فریاد بلند کردن. شور و غوغا انگیختن. هیاهو و همهمه کردن. نعره برداشتن. آوا سر دادن. ویله کردن: مردم غوری بانگ و غریو برآوردند. (از تاریخ بیهقی). برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند وبانگ برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). و فرمودتا بانگ برآوردند. (فارسنامه ابن بلخی ص 81). بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک. بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب. خاقانی. معو، بانگ برآوردن گربه. (منتهی الارب). - بانگ برآوردن باکسی، هم آواز او شدن. با او هم آواز وهمصدا گشتن: باتوی دنیاطلب دین گذار بانگ برآورده رقیبان بار. نظامی. - بانگ درشت برآوردن، از سر خشم فریاد زدن. توپیدن: شنید این سخن پیر برگشته پشت بتندی برآورد بانگ درشت. سعدی (بوستان). - ناله برآوردن، به آواز ناله سر دادن: بدزدید بقال ازونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی (بوستان)
دهی است از دهستان بالاشهرستان نهاوند که در 9 هزارگزی شمال خاوری شهر نهاوند و3 هزارگزی شمال قلعۀ بارودآب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، به سخن گفتن واداشتن: گاو را چون خدا به بانگ آورد عمل دست سامری منگر. خاقانی. - بانگ برآوردن، فریاد بلند کردن. شور و غوغا انگیختن. هیاهو و همهمه کردن. نعره برداشتن. آوا سر دادن. ویله کردن: مردم غوری بانگ و غریو برآوردند. (از تاریخ بیهقی). برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند وبانگ برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). و فرمودتا بانگ برآوردند. (فارسنامه ابن بلخی ص 81). بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک. بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب. خاقانی. معو، بانگ برآوردن گربه. (منتهی الارب). - بانگ برآوردن باکسی، هم آواز او شدن. با او هم آواز وهمصدا گشتن: باتوی دنیاطلب دین گذار بانگ برآورده رقیبان بار. نظامی. - بانگ درشت برآوردن، از سر خشم فریاد زدن. توپیدن: شنید این سخن پیر برگشته پشت بتندی برآورد بانگ درشت. سعدی (بوستان). - ناله برآوردن، به آواز ناله سر دادن: بدزدید بقال ازونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی (بوستان)
پیلۀ ابریشم را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث). فیلق. بادامچه: ای که ترا به ز خشن جامه نیست حکم بر ابریشم و بادامه نیست. نظامی (از آنندراج). کرم بادامه شو و هرچه خوری پاک برآر تا لعاب دهنت بر سر افسر گردد. نظامی. همه رخ، گل، چو بادامه ز نغزی همه تن، دل، چو بادام دومغزی. نظامی.
پیلۀ ابریشم را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث). فیلق. بادامچه: ای که ترا به ز خشن جامه نیست حکم بر ابریشم و بادامه نیست. نظامی (از آنندراج). کرم بادامه شو و هرچه خوری پاک برآر تا لعاب دهنت بر سر افسر گردد. نظامی. همه رخ، گل، چو بادامه ز نغزی همه تن، دل، چو بادام دومغزی. نظامی.
تکمه و گوی گریبان را گویند و بجای میم، نون هم بنظر آمده است که بندینه باشد. (برهان). بندینه. تکمه و گوی گریبان را گویند و آنرا بندمه نیز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا). بندمه. بندیمه. بندنه. تکمه و گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان و آن را انگل و انگله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به بندمه و بندنه و بندینه شود
تکمه و گوی گریبان را گویند و بجای میم، نون هم بنظر آمده است که بندینه باشد. (برهان). بندینه. تکمه و گوی گریبان را گویند و آنرا بندمه نیز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا). بندمه. بندیمه. بندنه. تکمه و گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان و آن را انگل و انگله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به بندمه و بندنه و بندینه شود
کاغذی نازک و باریک و دراز منقوش بنقش خاص به خطوط و عبارات مخصوص که بدهانۀ شیشه ها و یا قوطی های محتوی کالای خاص یا مایعات مخصوص نظیر مشروبات الکلی چسبانند. نشانۀ خاصی از جنس کاغذ با نقش خاص که از طرف مؤسسات دولتی بر شیشه یا بسته های کالای انحصاری زده شود پیشگیری از تقلب و تدلیس را. سرچسب پاکت و شیشه که از جهت کنترل بدان بندند.
کاغذی نازک و باریک و دراز منقوش بنقش خاص به خطوط و عبارات مخصوص که بدهانۀ شیشه ها و یا قوطی های محتوی کالای خاص یا مایعات مخصوص نظیر مشروبات الکلی چسبانند. نشانۀ خاصی از جنس کاغذ با نقش خاص که از طرف مؤسسات دولتی بر شیشه یا بسته های کالای انحصاری زده شود پیشگیری از تقلب و تدلیس را. سرچسب پاکت و شیشه که از جهت کنترل بدان بندند.
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 22 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و31 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 22 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و31 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از بلوکات طوالش گیلان است که از شمال محدود است به طالش دولاب و از جنوب به ماسال و از مشرق به گسگر و از مغرب بخلخال. قریب 3000تن سکنه دارد. قرای معتبر آن عبارتند از: انجیلان، شالکی، دوماف. اهالی آن چادرنشین و اغلب بگله داری اشتغال دارند. و عده قرای آن 37 و مساحتش 9 فرسخ مربع و 644 خانوار دارد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 278)
از بلوکات طوالش گیلان است که از شمال محدود است به طالش دولاب و از جنوب به ماسال و از مشرق به گسگر و از مغرب بخلخال. قریب 3000تن سکنه دارد. قرای معتبر آن عبارتند از: انجیلان، شالکی، دوماف. اهالی آن چادرنشین و اغلب بگله داری اشتغال دارند. و عده قرای آن 37 و مساحتش 9 فرسخ مربع و 644 خانوار دارد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 278)
لقب طیب بن عبدالله بن احمد مورخ و فقیه اهل عدن است. او بسال 870 هجری قمری بدنیا آمد. تاریخی مطول که برطبق طبقات و سنین تنظیم شده است به ترتیب تاریخ ذهبی دارد و از ابتدای هجرت شروع میشود. کتاب دیگر او ’مشتبه النسبه الی البلدان’ و ’شرح صحیح مسلم’ است. بامخرمه بسال 947 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 453)
لقب طیب بن عبدالله بن احمد مورخ و فقیه اهل عدن است. او بسال 870 هجری قمری بدنیا آمد. تاریخی مطول که برطبق طبقات و سنین تنظیم شده است به ترتیب تاریخ ذهبی دارد و از ابتدای هجرت شروع میشود. کتاب دیگر او ’مشتبه النسبه الی البلدان’ و ’شرح صحیح مسلم’ است. بامخرمه بسال 947 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 453)
پیله ابریشم فیلق، نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند، خرقه درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع، رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند، خال گوشتی که از بشره آدمی برآمده باشد اژخ مانندی که از چهره شخص بر آید، گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند، نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد، هر جنس مطبوع و نفیس
پیله ابریشم فیلق، نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند، خرقه درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع، رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند، خال گوشتی که از بشره آدمی برآمده باشد اژخ مانندی که از چهره شخص بر آید، گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند، نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد، هر جنس مطبوع و نفیس