- بالنگ
- نوعی از ترنج میباشد که بسیار شیرین و نازک و با آن مربا میسازند
معنی بالنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- بالنگ
- میوه ای از خانوادۀ مرکبات، باتس، باتو، ترنج، اترج، نوعی خیار کشیده
- بالنگ ((لَ))
- میوه ای از نوع مرکبات که پوست آن زبر و ضخیم و زرد رنگ است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاهی از تیره نعناعیان شبیه بگیاه بادر نجبویه دارای برگها دراز و باریک و نوک تیز. گلهایش آبی یا بنفش یا سفید و کاسبرگهایش دو قطعه یی است
گیاهی از خانوادۀ نعناع با برگ هایی باریک شبیه برگ ریحان و گل های آبی رنگ که تخم آن مصرف دارویی دارد
جانوری که شکار کنند
جانوری که آن را شکار می کنند، نخجیر، صید
خوشه آویزان از درخت، خوشه انگور
گرانبار، سنگین، محکم
دریچه کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند
رنگدار، ملون
روزنه دریچه کوچک
گران بار، سنگین، باوزن، برای مثال وگر گرز تو هست باسنگ و تاب / خدنگم بدوزد دل آفتاب (فردوسی - ۲/۴۶۱ حاشیه) ، کنایه از بلندقدر، متین، برای مثال نه با فرّش همی بینم نه باسنگ / ز فرّ و سنگ بگریزد به فرسنگ (نظامی۲ - ۳۱۹)
نمد اسب، گلیمی که زیر سایر فرش ها می اندازند
خوشۀ انگور آویزان از تاک، برای مثال چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم / چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ (عسجدی - لغت نامه - باشنگ) ، خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد، خیار درشت تخمی
طعامی که مردم فقیر از مهمانی ها با خود ببرند، نان پارۀ گدایی، برای مثال پاره های نان و لالنگ و طعام / در میان کوی یابد خاص و عام (مولوی - ۴۶۶)
نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب
طعامی است که مردم فرومایه در مهمانیها بردارند زله: مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از ینجا برگ و لالنگی برم. (مثنوی نیک. 318: 6)
صیحه، صوت، آوا، فریاد
محفظه کروی شکل تو خالی از پارچه یا چرم، بال
سبزه زار، مرغزار، چراگاه
پستاندار عظیم الجثۀ دریازی با وزنی حدود سی تن، شبیه ماهی که به جای دندان تیغه های استخوانی دراز در دهان دارد و برای تنفس به روی آب می آید
آواز بلند، فریاد
آواز، فریاد
بانگ زدن: فریاد زدن، آواز برآوردن، خواندن یا راندن کسی از روی خشم و غضب
بانگ نماز: اذان
بانگ زدن: فریاد زدن، آواز برآوردن، خواندن یا راندن کسی از روی خشم و غضب
بانگ نماز: اذان
که سبز و لطیف است