جدول جو
جدول جو

معنی بالقطع - جستجوی لغت در جدول جو

بالقطع
بی گمان سد در سد بر و برگرد قطعا. یا بالقطع والیقین. قطعا و یقینا
فرهنگ لغت هوشیار
بالقطع
حتماً، قطعاً، مسلماً، یقیناً
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
ویژگی آنچه می تواند به وجود آید ولی هنوز به وجود نیامده، با امکان بروز در آینده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ قَ)
زمین بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات. (دهار). ج، بلاقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حدیث است: الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجره تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید منزل بلقع و دار بلقع (بدون تاء تأنیث) ، و چون اسم بود با تاء آید و گویند انتهینا الی بلقعه ملساء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جمع واژۀ بلقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلقع شود.
لغت نامه دهخدا
بالﱡت، بستۀ کوچک مال التجاره یا اشیاء دیگر، لنگه، تنگ، ج، بوالط، (از دزی ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
گیاهی است دوایی که نام دیگرش ابوخلساست. لفظ مذکور معرب از رومی است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از یونانی، گاوزبان و لسان الثور. (ناظم الاطباء). به زبان رومی رستنیی باشد دوایی و برگ آن سرخ به سیاهی مایل بود اگرآنرا بخایند و برگزندگان افکنند درحال بمیرند و در عربی رجل الحمامه خوانند و ابوخلسا همان است. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به بالقیس و ابوخلسا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ / کِ دَ)
مرکّب از: ب + ال + طبع، طبعاً. از روی طبیعت. (ناظم الاطباء)، طبیعهً. و رجوع به طبع شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه که در 3 هزار و پانصدگزی جنوب باختری نقده و 2 هزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ نقده به مهاباد در دره واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 327 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 52 هزارگزی شمال خاوری سقز برکنار رود خانه پای قلعه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، تماماً. یکبارگی. پاک. بیکباره. یک دفعگی. بتمامه. از همه جهت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مره شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + قوه، مقابل بالفعل. بالاستعداد. اثری که در چیزی پنهان باشد و هنوز بروز نکرده باشد. (ناظم الاطباء)، و رجوع به قوه شود
لغت نامه دهخدا
پادشاه عمالقه در شهر بلقا. معاصر یوشعبن نون. صاحب حبیب السیر می نویسد: دارالملک عمالقه در آن زمان (زمان یوشع) بلقا بود و پادشاه ایشان رابالق می گفتند و بلعم باعور در بلقا توطن داشت... چون بنی اسرائیل بحوالی بلقا رسیدند بالق در شهر متحصن گشت... و آن محاصره امتداد یافت.... ملک بالق از بلعم التماس دعا کرد چون اسم اعظم بیادش نیامد عاجز شد و حیله ای اندیشیده ملک را گفت زنان فاحشه را به معسکر بنی اسرائیل فرست که اگر یک نفر از ایشان زنا کند نصرت ما را باشد، و بالق بموجب فرموده عمل نمود. همان لحظه بلیۀ طاعون در میان سپاه یوشع شیوع یافت... (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 1 ص 104 و 105)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
اسم فاعل از بلع. فروبرنده از حلق. بلع کننده. اوبارنده.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بمعنی بعید، جوانی بود که در ترواس از طبقۀ فوقانی خانه ای که پولس آنجا بود، بزیر افتاد زیرا که پولس موعظۀ خود را طولانی ساخت و افتیخوس نزدیک پنجره نشسته بود و خواب او را درربود و از آنجا بزیر افتاد و بر جای خود سرد شد. پس از آن او را بنزد پولس آوردند و وی را حیات بخشید. (از قاموس کتاب مقدس) ، توابل در دیگ کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بلاط گسترنده و بلاط سنگهاست که در سرا و جز آن گسترده باشند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اکتفاکننده بچیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق) :
کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی
یبیت یعس اللیل بین المقابر.
(از تاج العروس) (از اقرب الموارد).
کفتار ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
قطعاً. یقیناً. بالقطع. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
که اندازۀ آن ناموزون و نامتناسب است. بدبرش. بدقواره. مقابل خوش قطع: این زمین بدقطع است. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
مرد دست بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقع
تصویر باقع
کفتار پیسه دار، سگ پیسه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقع
تصویر بلقع
زمین لم یزرع، زمین بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقطع
تصویر بقطع
قطعاً، یقیناً، بالقطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالتبع
تصویر بالتبع
به دنبال تبعا نتیجه در نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالطبع
تصویر بالطبع
طبعاً، طبیعه، از روی طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
بحالت قوت، دارای امکان حصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاقع
تصویر بلاقع
جمع بلقع، زمین های خشک زمین های بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
((اَ طَ))
دست بریده، بی دست، دزد، راهزن، جمع اقاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالتبع
تصویر بالتبع
((بِ تَّ))
تبعاً، درنتیجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالطبع
تصویر بالطبع
((بِ طَّ))
طبعاً، از روی سرشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
((بِ لْ قُ وِّ))
به قوت، به حالت قوت، مقابل بالفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
نهفته، خفته
فرهنگ واژه فارسی سره
فی نفسه
متضاد: بالفعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد