جدول جو
جدول جو

معنی باغ - جستجوی لغت در جدول جو

باغ
زمینی که دور آن را دیوار کرده و انواع درختان در آن کاشته باشند، بوستان
باغ ارم: کنایه از بهشت، باغی مانند بهشت، باغی که شداد ساخت، برای مثال دید باغی نه باغ بلکه بهشت / به ز باغ ارم به طبع و سرشت (نظامی۴ - ۶۷۶)
باغ بهشت: بهشت، باغ بسیار باصفا که از خرمی مانند بهشت باشد، برای مثال در زمینی درخت باید کشت / کآورد میوه ای چو باغ بهشت (نظامی۴ - ۵۵۱)
باغ خلد: بهشت، باغ بهشت
باغ سیاووشان: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
باغ شهریار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
باغ شیرین: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی باغ شیرین را شکربار / درخت تلخ را شیرین شدی بار (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
باغ وحش: محوطه ای که در آن انواع حیوانات اهلی و وحشی را برای تماشای مردم نگه داری می کنند
تصویری از باغ
تصویر باغ
فرهنگ فارسی عمید
باغ
بستان. روضه. مشترک است در عربی و فارسی و جمع آن در عربی بیغان است. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). گلستان. صاحب آنندراج گوید: از مولوی حبیب الله خان شنیده شد که باغ لغت عربی است و بیغان جمع آن... در عرف هندیان به کاف فارسی خوانند و این از توافق لسانین بود - انتهی. محوطه ای که نوعاً محصور است و در آن گل و ریاحین و اشجار مثمر و سبزی آلات و جز آنها غرس و زراعت میکنند. (ناظم الاطباء). آبسالان. (برهان). بوستان. ج، باغات و این جمع تراشیدۀ فارسی زبانان متعرب است. (از آنندراج). در پهلوی: باغ ’مناس 269’ سغدی: باغ، گیلکی: باک. فریزندی: باک، نطنزی: باگ. سرخه ای و شهمیرزادی: باک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). حدیقه. (انجمن آرای ناصری) (برهان). جایی که در اودرختان میوه دار و گل آور باشد. (هفت قلزم). علجوم، باغ بسیاردرخت. (منتهی الارب). مغلوبه، باغ بهم نزدیک و درهم و پیچیده درخت. (منتهی الارب) :
ببگماز بنشست بمیان باغ
بخورد و بیاران او شد نفاغ.
ابوشکور.
کجا باغ بینی همه راغ بود
کجا راغ بینی همه باغ بود.
ابوشکور.
آمدآن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.
رودکی.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف.
ابوالمؤید.
فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم.
دقیقی.
سروتن بشستی نهفته بباغ
پرستنده با او نبردی چراغ.
فردوسی.
سوی میوه و باغ بودیش [خسروپرویز روی
بدان تا بیابد زهر میوه بوی.
فردوسی.
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ.
فردوسی.
دگر شارسان برکۀ اردشیر
پراز باغ و پر گلشن و آبگیر.
فردوسی.
خداوندا یکی بنگر بباغ و راغ و دشت اندر
که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی.
منوچهری.
هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ
هر کجا مرغی بود آنجا بود تیرسفین.
منوچهری.
باغ همچون تخت بزازان پر از دیبا شود
باد همچون طبل عطاران پر از عنبر شود.
عنصری.
بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغی است بزرگ. (تاریخ بیهقی). خواجه گفت: بایستی این باغ دیده شدی. (تاریخ بیهقی ص 346).
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
ابونصر (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
بود جغد خرم به ویرانه زشت
چو بلبل بخوش باغ اردی بهشت.
اسدی.
شهری نه یکی باغ پر از میوه، پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
ناصرخسرو.
گرنه چو یوسف شده ست گل چو زلیخا
باغ چرا بازشد دوازده ساله.
ناصرخسرو.
تین و زیتون ببین در این باغ
وان شهر امین و طور سینین.
ناصرخسرو.
ای باغ جان کزان لب به نوبری ندارم
یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم.
خاقانی.
گویی از باغ جان رسدخبرت
بویی ای مه نمیرسد چه رسد.
خاقانی.
برسد میوه بست در باغت
که بهیچ آفتاب می نرسد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 783).
عروس باغ مگر جلوه میکند امروز
که باد غالیه سای است و ابرلؤلؤ بار.
ظهیر فاریابی.
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن باشد از باد خزانی.
نظامی.
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست.
مولوی.
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید.
سعدی.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست.
سعدی.
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدرآید.
حافظ.
باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بارگل.
کاتبی ترشیزی.
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت.
محمد قلی سلیم (از شعوری).
در باغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم گل شادی و غم را.
عرفی.
چندانکه بهار است و خزان است در این باغ
چشم دل شبنم نگرانست در این باغ.
صائب.
گشته دستم شاخ گل از بسکه دارد داغها
یادگار باغ نومیدیست بر سر میزنم.
میرزا فصیح (از شعوری).
لغت نامه دهخدا
باغ
(غِنْ)
طلب کننده. طالب. ج، بغاه و بغیان. (تاج العروس) (اقرب الموارد).
- جمل باغ، لایلقح. (از اصمعی بروایت تاج العروس). شتری که باردار نگرداند ناقه را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
باغ
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 70 هزارگزی شمال باختر باجگیران واقعاست، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 238 سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و قالیچه و گلیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150 هزارگزی جنوب کهنوج و 10 هزارگزی باختر راه مالرو انگهران به کهنوج واقع و دارای 4 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است به مرو، قریه ای است در دو فرسخی مرو که آنرا باغ و برزن نیز گویند، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (انساب سمعانی ج 1 ورق 61)
لغت نامه دهخدا
باغ
بند که از آن چیزی را بندند، (غیاث اللغات)، در ترکی بمعنی بند که از آن چیزی را بندند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
باغ
گلستان، بستان زمینی است که دور آن دیوار کشیده و در آن درختان زیادی کاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
باغ
متوجه اصل مطلب نبودن، پخته نبودن
تصویری از باغ
تصویر باغ
فرهنگ فارسی معین
باغ
بستان، بوستان، حدیقه، روضه، فردوس، گلستان، گلشن، لاله زار، ملک
متضاد: راغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغ
اصل باغ در خواب شغل مردان بود به قدر همت اگر در باغ سبزه بیند، دلیل که کارش نیکو شود و شغل وی آراسته شود. اگر باغ از سبزه و میوه خالی بیند، دلیل که کار او نیکو گردد. اگر باغ را خرم و آراسته دید کسی او را گفت که این باغ از آن فلانست و او میوه از آن باغ می خورد، دلیل که به قدر آن از خداوند باغ منفعت یابد. اگر در وقت بهار یا تابستان باغی خراب دید، چنانکه در وی هیچ سبزه و درخت ندید، دلیل که پادشاه بر رعیت جور و ستم کند. ا گر بیند که به دست خود باغی نو ساخت و درخت نشاند و میوه برآمد، دلیل که زنی توانگر به زنی خواهد و مال و نعمت و فرزندان حاصل شود. اگر در آن باغ به وقت خود انگور دید، دلیل که مال و منزلت یابد به قدر همت خویش. آورده اند که مردی پیش سلیمان (ع) آمد و گفت: ای پیغمبر خدا، به خواب دیدم باغی آراسته و در وی میوه های بسیار بود و در آن باغ دیدم خوکی بزرگ نشسته بود، مرا گفتند که این باغ این خوک است. من از آن حال متحیر گردیدم و در باغ خوکان بسیار دیدم که میوه میخوردند و گفتند که این خوکان میوه به فرمان این خوک بزرگ می خورند. سلیمان گفت: این خوک بزرگ پادشاه ظالم و ستمگر است و خوکان دیگر اندیشمندان آن حرام خواره، که مطیع و فرمان بر پادشاه ظالم اند و دین را به دنیا فروشند و از عذاب حق تعالی نترسند. جابر مغربی
دیدن باغ به خواب زن بود. اگر بیند باغ را آب می داد، دلیل که با زن خویش مجامعت کند. اگر بیند که باغ را آب می داد و تر نمی شد، که زن او از شوهر مجامعت کند. اگر بیند در خواب گل و ریحان می کشت، دلیل که فرزند صالح بیاورد. اگر بیند در باغ شفتالو می کشت، دلیل که او را فرزندی اید که زود علم و ادب بیاموزد. اگر بیند در باغ او ریحان رسته بود و بالا کشیده و بوی او به دماغ می رسید، دلیل که او را فرزندی بود دلیر و دانا و خردمند و بوی ریحان، دلیل بر هر فرزند نماید. اگر باغ خود را سبز و ابادان و کوشک بیند و از میوه درختان می خورد و از انواع میوه ها داشت و با زن خود در تماشا بود، دلیل ک ایشان از اهل بیت باشند. اگربیند در باغ ابادان بود و از میوه درختان می خورد، دلیل است زنی توانگر بخواهد و از او مال و نعمت یابد. اگر بیند که در فصل خزان در باغی مجهول شد و از درختان برگ ها می ریخت، دلیل که غم و اندوه به وی رسد. اگر بیند در باغ کوشک ها بود و سبزه ها و درختان و زنی صاحب جمال او را بخواند، دلیل است بهشت و حورالعین در آخرت بیابد و دلیل که درجه شهیدان حاصل نماید. اگر بیند باغی داشت یا کسی بدو داد میوه آن باغ می خورد، دلیل است زنی مالدار بخواهد و مال او را بخورد. اگر بیند در باغ است و میوه ها از درخت بلند بر وی همی افتاد، دلیل است با مردی شریف او را خصومت افتد و بر غالب گردد. اگر بیند در باغ بر سر درخت خفته است، دلیل که نسل و فرزندان او زیاد شود. حضرت دانیال
دیدن باغ در خواب بر هفت وجه بود. اول: زن خوب، دوم: فرزند نیک، سوم: عیش خوش، چهارم: مال، پنجم: بلندی، ششم: شادی، هفتم: کنیزک. و باغ در خواب دیدن قیم زن بود. اگر کسی بیند که باغبانی می کرد، دلیل که زنی توانگر کند و به شغل او مشغول شود و به ایشان سازگاری و مدارا کند و بعضی از معبران گفته اند: دیدن باغ بر سه وجه است، اول: کدخدای سرای. دوم: قیم زن. سوم: فرزند قرّه العین.
باغ در خواب مردی است بزرگوار با مال و جمال. اگر بیند در وقت بهار یا تابستان باغ خرم گشته بود و در او میوه ها رسته بود و گل و یا ریاحین شکفته و آب روان و او در باغ نشسته، دلیل که مرگ او بر شهادت بود، زیرا جمله صفات بهشت است. اگر در تابستان باغی بیند معروف یا مجهول و میوه های آن شیرین بود و برگهای درختان ریخته بود، دلیل که او را با پادشاه صحبت افتد، در حالی که پادشاه از خدم و حشم بازمانده باشد. اگر بیند باغی در تابستان سبز با میوه و آب رود بیامد و باغ را از اصل برکند و خراب کرد، دلیل که پادشاه آن دیار را بیم هلاک بود یا به سبب سلطانی بزرگ از پادشاه معزول گردد. اگر بیند آتشی بیامد و درختان آن باغ را بسوخت، دلیل که پادشاه را مرگ مفاجات رسد. اگر در خواب بدید در باغ اشتران بودند، دلیل که پادشاه آن ملک بر دشمنان ظفر یابد. اگر در باغ گوسفندان دید، دلیل که از پادشاه مال و نعمت حاصل کند و هیبت عظیم پادشاه را است. اگر در آن باغ پرندگان بیند، دلیل که لشگر پادشاه بر عهد و وفا باشند اما بر ایشان اعتماد نبود. اگر بیند از آن باغ میوه جمع می کرد و به خانه می برد، دلیل که به قدر آن وی را منفعت رسد. اگر بیند که در باغ هیمه جمع می کرد، دلیل منفعت بود از پادشاه لیکن به سختی و رنج بیابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
باغ
باغ به معنی مطلق آن شامل هر نوع باغی اعم از باغ های صیفی کاری، جالیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، گردنکش، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغچ
تصویر باغچ
انگوری که هنوز خوب نرسیده و شیرین نشده باشد، انگور نیم رس
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
آماس. ورم. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
انگور نیم رسیده. (شعوری ج 1 ورق 153) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ رشیدی). غوره. انگور نیم پخته باشد. (فرهنگ جهانگیری) :
چو نیک و بد همه از همنشین بیاموزد
شود برفته سیه همچو یکدگر باغج.
ابوالمعانی (از شعوری).
و رجوع به باغچ و باغنج شود
لغت نامه دهخدا
راغب، (تاج العروس)، از مصدر بغی ̍ و بغیه، (اقرب الموارد)، طالب، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، ج، بغاه و بغیان: و خرجوا بغیانا لضوالهم، ای طلابالها، (از اقرب الموارد)، جوینده، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، خواهنده
لغت نامه دهخدا
منسوب به باغ از دهات مرو، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باغ. متعلق بباغ. که در باغ باشد. غیر صحرائی:
بلبل باغی بباغ دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد.
منوچهری.
، پیچیده شده. تابیده شده. (ناظم الاطباء). تاب داده. تابیده. (آنندراج). ملفوف. (زمخشری). تارهای جدا شده از مو دسته کرده و هر دسته از رستنگاه تا نوک موی بهم تافته و بصورت لاغ در آمده:
مسلسل یک اندر دگر بافته (موی
گره برزده سرش برتافته.
فردوسی.
ای جوجگک بسال و ببالا بلندزه
ای با دو زلف بافتۀ چون کمند زه.
طاهر فضل.
، یک قسم پارچه ای از پنبه. (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچه. (آنندراج) ، طناب. رسن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنگی از کبوتر. (ناظم الاطباء). رنگی است مر کبوتران را. (آنندراج) ، تکمه هایی که از پشم گوسفند ساخته باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام سرهنگی از عیاران و پیروان مقنع: امیر بخارا حسین بن معاذ بود و از مهتران پیروان مقنع مردی بود از مردم بخارا نام او حکیم احمدو باوی سه سرهنگ دیگر بودند نام یکی حشری و دوم باغی و این هر دو از کوشک فضیل بودند ... و این هر سه مرد مبارز بودند و عیار و دونده و طرار، (تاریخ بخارا ص 80)، و کردک بنزدیک مقنعرفت و باغی که هم از ایشان بود در جنگ کشته شد و جبرئیل سرهای ایشان را به سغد برد، (همان کتاب ص 84)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 24 هزارگزی جنوب خاور اسفراین واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 258 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و بنشن و میوه و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، اهالی آنجا در تابستان به کوه سارلی و سیاه میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی باختر برازجان و 5 هزارگزی راه فرعی برازجان به ریگ واقع است و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
اسماعیل باغی از روات و از مردم باغ است از دهات مرو، و از فضل بن موسی روایت دارد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یا باغو یا بیغه یا بریغو. شهری به اندلس از خرۀ بیره بین مغرب و قبلی قرطبه و نسبت بدان بیغی است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
فلس. (دزی). پولک. قشر. غلاف و کاسۀ هر چیز. (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). شهری به اندلس از استان البیره. در آب این شهر خاصیت عجیبی است، چه در طول جویهایی که از آن میگذرد تولید رسوب و سنگ میکند. در آنجا زعفران بخوبی بعمل می آید و بنواحی دیگر حمل میشود. بین باغه و قرطبه قریب پنجاه میل فاصله است. عبدالرحمن بن احمد بن ابی المطرف قاضی جماعت در قرطبه از آن شهر است که بامر هشام بن الحکم در سال 402 هجری قمری قاضی آن شهر شد. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199 شود. باغه شهرکی است زیبا بعلت فراوانی آب، رودخانه ای از وسط آن میگذرد و باغستانها و موستانهای فراوان دارد و در جهت شرقی آن قلعۀ قبذاق قرار دارد. نام شهر باغه در قدیم ایباغنوم بوده است و اعراب آنرا باغووباغه خواندند و مردم اسپانیا پریغو گویند و بلهجۀ عامه بیغه نیز خوانند و ازتوابع غرناطه است. در حدود این شهر معادن سنگهای مرمر گرانبهای خوشرنگ فراوان است. رجوع به الحلل السندسیه ص 130 و 189 و 232 و همچنین رجوع به باغنه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 8 هزارگزی شمال بندرعباس و سه هزارگزی خاور راه شوسه کرمان به بندر عباس، در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر ودارای 181 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و خرما و شغل مردمش زراعت و مکاری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 115 هزارگزی جنوب خاوری حاجی آباد و 9 هزارگزی باختر راه مالرو میناب به فارغان واقع است و 10 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای اسپانیا، و رجوع به باغه شود، نسبت بدان بیغی است، مخفف بافت و بافته و بافته شده، برخلاف قیاس، نسیج، (المعرب جوالیقی، ص 140)، تنیده شده، بمعنی بافته شده است، (یادداشت مؤلف)، در ترکیبات ذیل: آستری باف، ارمنی باف، اطلس باف، شوشتری باف، فرنگی باف، خانه باف:
ز کتان و متقالی خانه باف
زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف،
نظامی،
دست باف بمعنی بافته شده با دست، و ریزباف، و سطبرباف و شوشتری باف و فرنگی باف و امثال آن، بمعنی بافته شده و قیاس آستری بافت و ارمنی بافت و اطلس بافت و پای بافت و دست بافت و ریزبافت و سطربافت است،
امر از بافتن، (آنندراج) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
از امرای مغول که به سیستان لشکر کشیده است: آمدن امراء کبار باغو و ارس نویین با دوازده هزار سوار و ملک شمس الدین کرت با جملگی لشکر غور و خراسان و اسفزار و فراه و غیره 663 هجری قمری (از تاریخ سیستان چ بهار صفحه 400)
لغت نامه دهخدا
غلام ترک متوکل خلیفۀ عباسی. او در قتل متوکل شرکت داشت و به دست مستعین کشته شد: در شب چهارم شوال سنۀ سبع و اربعین و مأتین که خلیفه در مجلس بزم نشسته بود و مست گشته، بوقاءالصغیر و موسی بن بوقاءالکبیر و باغر و بلغور و غیرهم از اتراک عربده ناک با شمشیرهای برهنه به دارالخلافه در آمدند. باغر باشخصی دیگر مهمش را تمام کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 272). بعداً ابوالعباس المستعین باللّه باغر ترکی را که به قتل متوکل اقدام کرده بود تبعید کرد. (ازتاریخ الخلفاء سیوطی ص 238). در مجمل التواریخ و القصص سال قتل متوکل دویست و چهل و هشت ذکر شده و گوید:آن شب به سامره غلامان شمشیر کشیده از راه آب در آمدند از پس تخت متوکل... و شمشیر اندر بستند، و فتح بن خاقان وزیر آنجا بود خود را بروی افکند و هر دو کشته شدند، شب چهارشنبه رابع شوال سال دویست و چهل و هشت، و باغر وصیف با ایشان بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 361). ابن اثیر این واقعه را ذیل سال 247 هجری قمری ثبت کرده و گوید باغر با سایر ترکان در قتل متوکل شرکت داشت. رجوع شود به الکامل ابن اثیر ج 7 ص 37
لغت نامه دهخدا
نام آبادیی در خراسان قدیم در حدود سبزوار نزدیک دلقند. در تاریخ بیهق نام آن بدینسان آمده است: مولد او (مؤدب بیهقی) دیه باغن بوده است و دلقند. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 201). الشیخ ابوبکر الربیع... ازدیه باغن و دلقند بوده است. (همان کتاب ص 215)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باغچ
تصویر باغچ
انگور نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغز
تصویر باغز
بد کار، شادی سرمستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغش
تصویر باغش
باران نرم و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
فرهنگ فارسی معین
شورشی
دیکشنری اردو به فارسی