جدول جو
جدول جو

معنی باعو - جستجوی لغت در جدول جو

باعو
رود باعو نام رودی بجانب شرقی آمل و مجاور دهکدۀ هند و کلا، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 70 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بانو
تصویر بانو
(دخترانه)
خانم، ملکه، لقب آناهیتا الهه نگهبان آب، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو، تپه کوچک (نگارش کردی: بانوو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشو
تصویر باشو
(پسرانه)
در گویش خوزستان بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشو
تصویر باشو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باتو
تصویر باتو
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بانو
تصویر بانو
عنوانی محترمانه برای زنان، خانم، خاتون، بی بی
بانوی بانوان: بانوی بزرگ، ملکه
بانوی مشرق: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باهو
تصویر باهو
بازو، از سرشانه تا آرنج، چوب دستی کلفت، ماهو، برای مثال بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زان که آن کلۀ شوم از در باهوست مرا (سوزنی - لغتنامه - باهو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابو
تصویر بابو
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، آتا، ابا، ابی، اب، والد، اتا، بابا
درویش، قلندر
بزرگ درویشان و قلندران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باعث
تصویر باعث
سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارو
تصویر بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
فرهنگ فارسی عمید
از قراء عجلون در مشرق اردن، (الاعلام زرکلی ج 2 ص 458)
لغت نامه دهخدا
و آن غیر بق است، (یادداشت مؤلف)، بعوضه
لغت نامه دهخدا
پدر بلعم، و او زاهدی بود مستجاب الدعوهدر زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان بر باد داد، و بلعام نیز گویند، رجوع به باعورا شود:
پیرهن عصیان بنداز اگر
آیدت از بلعم باعور عار،
ناصرخسرو،
بلعم باعور را خلق جهان
سغبه شد مانند عیسی زمان،
مولوی (مثنوی چ خاور ص 65 س 28)،
بلعم باعور و ابلیس لعین
زامتحان آخرین گشته مهین،
مولوی (همان کتاب ص 149 س 3)،
بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین،
مولوی (مثنوی چ خاور ص 214 س 21)
لغت نامه دهخدا
اسم سریانی است و آن ترسایان را بمنزلۀ استسقاست مر مسلمانرا، (منتهی الارب)، نماز باران، ج، بواعیث، (از اقرب الموارد)، در ترسایان بمنزلۀ استسقا میباشد مرمسلمانانرا، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، عیدیست ترسایانرا یا همان باعوت است باعین مهمله و تاء مثناه، (بیرونی، یادداشت مؤلف)، در المعرب جوالیقی آمده است: الباغوث، کلمه عجمۀ معروف و آن عید نصاری است، ولی در حاشیه مینویسد که باغوت صورت تصحیف شده ای است که ابن درید آن را در ذیل مادۀ ’بغت’ آورده است، ولی صورت دیگر کلمه باعوث است و در اللسان آمده است: ’الباعوث برای مردم مسیحی در حکم استسقاء است برای مسلمانان و آن اسمی سریانی است’ (المعرب جوالیقی ص 57)، باعوث را باغوث نیز نوشته اند، (نشوءاللغه ص 69) : ولا نظهر النیران فی شی ٔ من طرق المسلمین و الاسواقهم ولا نظهر باعوثا، در راهها و بازارهای مسلمانان آتش را ظاهر و روشن نکنیم و باعوث نیاوریم، (از نامۀ نصارای مدینه به عمر بنقل معالم القربه فی احکام الحسبه ص 41)، و رجوع به غرائب اللغه العربیه، ص 173 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعک
تصویر باعک
نابخرد بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانو
تصویر بانو
خانم، بی بی، بانوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشو
تصویر باشو
چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعد
تصویر باعد
دور
فرهنگ لغت هوشیار
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعث
تصویر باعث
غرض، موجب، انگیزه، داعی، علت، جهت، مجازاً سبب
فرهنگ لغت هوشیار
بازو، چوبدستی کلفت که شبانان و شتر بانان بر دست گیرند چوبدست ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
دیوار، قلعه، حصار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باعث
تصویر باعث
((عِ))
برانگیزنده، سبب، علت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد، واحد طول برابر با بازو، قدرت، نیرو، رفیق، مصاحب، آن که در سرود با کسی همراهی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باهو
تصویر باهو
چوبدستی کلفت که شبانان و شتربانان بر دست گیرند، بازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بانو
تصویر بانو
خانم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بانو
تصویر بانو
آغا، خانم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باعث
تصویر باعث
انگیزاننده، مایه، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره