جدول جو
جدول جو

معنی باطلانه - جستجوی لغت در جدول جو

باطلانه
(طِ نَ /نِ)
بطور باطل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غافلانه
تصویر غافلانه
همراه با غفلت و بی خبری، از روی بی خبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلیلانه
تصویر بلیلانه
به روش بلال مانند بلال، برای مثال عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامۀ زن کنند (سعدی۱ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاتنه
تصویر بالاتنه
قسمت بالای بدن از سر تا کمر، کنایه از قسمت بالای لباس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
پنجره، دریچه، پنجره ای که از میله های فلزی ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاولانه
تصویر زاولانه
بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، برای مثال چون خانۀ بیگانه ش آشنا شد / خو کرد در این بند و زاولانه (ناصرخسرو - ۲۲۹)، حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر می بستند، بخو، گیسوی پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خیمه، چادر و لوازمی که در سفر با خود می برند، انبار و جای نگهداری کالاها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلانه
تصویر فاضلانه
همراه با فضل، به روش فاضلان مانند فاضلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقلانه
تصویر عاقلانه
خردمندانه، همچون عاقلان مانند عاقلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاهلانه
تصویر جاهلانه
مانند جاهلان، از روی جهالت، به نادانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادلانه
تصویر عادلانه
از روی عدالت و دادگری مانند عادلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخانه
تصویر بادخانه
محل رهگذر باد، بادخون، بادخن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
بالان. دهلیزخانه. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (آنندراج). حکیم سنایی به قوام الدین نوشته است: تخت و تاج خواص در بالای علیین منتظر قدر اوست، در بالانۀ اسفل السافلین چکار دارد؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (فرهنگ جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ تَ دَ / دِ)
مرکّب از: بالان، نعت فاعلی از بالیدن و هاء، نموکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، بالان. (ناظم الاطباء) ، جوال. (فرهنگ رشیدی) (از شعوری ج 1 ص 192)، قسمی از جوال. (ناظم الاطباء)، کیسه مانند بزرگ دهن گشادی است که در آن بار ریخته روی چارپا گذارند و نام دیگرش گاله است. (فرهنگ نظام)، قسمی از جوال باشد که چیزها در آن کنند. (آنندراج) (برهان قاطع)، گاله. (فرهنگ جهانگیری)، ضراطمّی، بالۀ سطبر برآمده. (منتهی الارب) :
چون... در سپوختم اندر.... ش تمام
دیدم...فراخ به مانند باله ای.
ادیب صابر (از شعوری) (از ضیاء)،
، توشه دان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)، انبان. (مهذب الاسماء) ، قاروره. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاهلانه
تصویر جاهلانه
بنادانی، از روی جهالت
فرهنگ لغت هوشیار
فرجادانه هنر ورانه بروش فاضلان: این مقاله را فاضلانه فاضلانه نوشته است، هر چه در آن نشانه فضل و دانش باشد مقاله فاضلانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافلانه
تصویر غافلانه
سوتکیک فرناسانه کاری مانند غافلان انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطانه
تصویر سباطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجلانه
تصویر عاجلانه
شتابان بشتاب به طور تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
دانا یانه هشیارانه بخردانه همچون عاقلان خردمندانه: دیوانه ... آغاز سخن عاقلانه کرد چنان که مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی. خردمندانه، زیرکانه، عاقل وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
پنجره ای که از میله های فلزی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاقی
تصویر باطلاقی
پارسی ترکی تو روسک (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خانه بار، انبار، تجارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگانه
تصویر بادگانه
دریچه مشبکی که توسط آن از درون اطاق بیرون را توان دید و بعکس
فرهنگ لغت هوشیار
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو. بندهای آهنین که در پای بندیان و مردم گریز پای نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
((نِ))
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادگانه
تصویر بادگانه
((نِ))
دریچه مشبکی که توسط آن از درون اتاق بیرون را توان دید و به عکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبانه
تصویر بادبانه
((نِ))
سایه بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
((نِ))
پنجره فلزی، بام بلند، پالکانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالاتنه
تصویر بالاتنه
((تَ نِ))
بخش بالایی تنه از کمر به بالا، بخشی از یک لباس که آن بخش از بدن را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاولانه
تصویر زاولانه
((ز و نَ))
بندی آهنی که با آن دست و پای گناهکاران یا چهارپایان را می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقلانه
تصویر عاقلانه
((ق نِ))
از روی عقل، به شیوه عاقلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادلانه
تصویر عادلانه
((دِ نِ))
از روی عدل و انصاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستانه
تصویر باستانه
عتیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادلانه
تصویر عادلانه
دادگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره