جدول جو
جدول جو

معنی باشگوگ - جستجوی لغت در جدول جو

باشگوگ
کارگذار. (شعوری ج 1 ورق 171). هنرمند. دانا. تیزدست. (آنندراج). هنرور. عالم. زرنگ. چابک. زیرک در تدبیر کارها. (ناظم الاطباء) :
با گریۀ دو چشم شده مطلب دلم
هرگز نبود باشگوگ درد و غم مرا.
ابوالمعانی (از شعوری) ، اهل. (صراح اللغه). قاطن. (منتهی الارب). ساکن. (صراح اللغه) (آنندراج). مقیم. (ناظم الاطباء). ج، باشندگان: و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشندۀ هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده... (مجمل التواریخ گلستانه). و رجوع به باشندگان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشگونگی
تصویر باشگونگی
باژگونگی، واژگونگی، واژگون بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باژگون
تصویر باژگون
واژگون، سرنگون، وارون، برای مثال مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر / که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است (حافظ - ۱۰۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشگون
تصویر باشگون
باژگون، برای مثال خاک پایت را زحل از دیده بر سر می نهد / آری آری هست دایم کار هندو باشگون (رکن الدین بکرانی - لغتنامه - باشگون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
شکوهمند، باجلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، بدیمن، بداغر، تخجّم، سبز پا، نافرّخ، سبز قدم، بدقدم، پاسبز، نحس، نامبارک، سیاه دست، منحوس، میشوم، مرخشه، مشوم، شنار، شمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشگاه
تصویر باشگاه
حیاط یا تالار بزرگ که در آنجا عده ای برای ورزش، بازی، تفریح یا دید و بازدید جمع می شوند، کلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگون
تصویر بازگون
باژگون، واژگون، سرنگون، وارون
فرهنگ فارسی عمید
(باشگو)
در مقام تسلیم و رضا گفته شود. و بمعنای بگیر (؟) و بگو (؟) آید. (شعوری ج 1 ص 188) :
چون بدیدی جان و دل را غمزه را برهمزدی
قصد کشتن کرده ای با تیغ و خنجر باشگو (؟).
لطیفی (از شعوری).
(ظاهراً مستنبط از شعر ’باش’ گو است. یعنی گوی که بماند؟) و رجوع به باشکو شود، ساکنین (ناظم الاطباء). سکان [س ک کا] . اهل.: سکنۀ آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره میباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هوای او [زمین] درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی و تندرست تر باشند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). علم او [ایزد تعالی] از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آذوقۀ هر روزه را معین نمود که بقدر ضرورت باشندگان آن سرزمین به مهمانان بدون تکلیف برسانند. (مجمل التواریخ گلستانه). و رجوع به باشنده شود
لغت نامه دهخدا
باژگون، معکوس، مقلوب، (شعوری ورق 180)، واژگون، واژگونه، معکوس، وارونه، (ناظم الاطباء) :
خاک پایت را زحل از دیده بر سر مینهد
آری آری هست دایم کار هندو باشگون،
رکن الدین بکرانی (از شعوری)،
و رجوع به باشگونه و باژگونه و وارونه و وارون شود، خیاری که جهت تخم نگاهدارند، (ناظم الاطباء)، و رجوع به باشنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باشگونگی
تصویر باشگونگی
حالت باشگونه وارونه بودن، مباینت ضدیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگاه
تصویر باشگاه
محلی بزرگ که عده ای برای ورزش یا بازی و یا دید و بازدید جمع شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
با جلال باعظمت باابهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشعور
تصویر باشعور
هشیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باژگون
تصویر باژگون
مقلوب، واژگونه، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگون
تصویر بازگون
وارونه، واژگونه، برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادروگ
تصویر بادروگ
بادروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگونه
تصویر باشگونه
سرنگون وارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگون
تصویر باشگون
معکوس، مقلوب، واژگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باژگون
تصویر باژگون
((ژِ))
سرنگون، وارون. باژگونه و بازگونه و واژگونه و واژگون و باشگون و باشگونه نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
((شُ))
باعظمت، باابهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشگاه
تصویر باشگاه
کلوپ، جایی برای ورزش و تفریح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
منحوس، نحس
فرهنگ واژه فارسی سره
خجسته، خوش شگون، شگون دار، هماگون، همایون خوش یمن، سعد، فرخنده، مبارک، میمون
متضاد: بی شگون، نامیمون، نحس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
Starcrossed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
Opulent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
злосчастный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
роскошный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
vom Schicksal gezeichnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
opulent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
нещасний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
розкішний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
pechowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باشکوه
تصویر باشکوه
opulentny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
不幸的
دیکشنری فارسی به چینی