در مقام تسلیم و رضا گفته شود. و بمعنای بگیر (؟) و بگو (؟) آید. (شعوری ج 1 ص 188) : چون بدیدی جان و دل را غمزه را برهمزدی قصد کشتن کرده ای با تیغ و خنجر باشگو (؟). لطیفی (از شعوری). (ظاهراً مستنبط از شعر ’باش’ گو است. یعنی گوی که بماند؟) و رجوع به باشکو شود، ساکنین (ناظم الاطباء). سکان [س ک کا] . اهل.: سکنۀ آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره میباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هوای او [زمین] درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی و تندرست تر باشند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). علم او [ایزد تعالی] از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آذوقۀ هر روزه را معین نمود که بقدر ضرورت باشندگان آن سرزمین به مهمانان بدون تکلیف برسانند. (مجمل التواریخ گلستانه). و رجوع به باشنده شود