جدول جو
جدول جو

معنی بازگوکردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازگوکردن
(مَطْءْ)
تکرار کردن سخنی را.
لغت نامه دهخدا
بازگوکردن
نقل کردن
تصویری از بازگوکردن
تصویر بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازگو کردن
تصویر بازگو کردن
سخنی را تکرار کردن، سخن گفته را دوباره گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
قمار کردن. (ناظم الاطباء). لهو. (ترجمان القرآن). تلهّی. (زوزنی) : تا چه بازی کند نخست حریف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی میکنید. (مجالس سعدی ص 21) ، کنایه از روز و روزگار هم هست به اعتبار شب و روز. (برهان) (انجمن آرا) (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ رَ)
ادعای شهبازی داشتن. خود راباز (مرغ معروف) دانستن. کار باز کردن:
به تاراج خود ترکتازی کنی
که گنجشک باشی و بازی کنی.
نظامی.
و رجوع به بازیط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ضَ)
گستردن. پهن کردن:
چو آمد بدان روزگار دراز
همی گسترد چادر داد باز.
فردوسی.
بفرمان اویست گردان سپهر
وز و بازگسترده هرجای مهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گو کردن
تصویر باز گو کردن
تکرار کردن سخنی اعاده کردن مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگو کردن
تصویر بازگو کردن
((دَ))
روایت دوباره مطلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگو کردن
تصویر بازگو کردن
اظهار کردن، بیان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
للّعب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
Play
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
грати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
놀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
играть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
کھیلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
খেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
kucheza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
לשחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
遊ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
grać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
खेलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spielen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
giocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jogar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی