از مردم بازار، تاجر، کنایه از متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم مثلاً لهجۀ بازاری، کنایه از بی کیفیت، کنایه از بدون ارزش هنری، مبتذل مثلاً رمان بازاری، کنایه از بی ادب، بی ظرافت، کنایه از در معرض دید همه، مانند افراد بازاری، مقتصدانه مثلاً چقد بازاری فکر می کرد
از مردم بازار، تاجر، کنایه از متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم مثلاً لهجۀ بازاری، کنایه از بی کیفیت، کنایه از بدون ارزش هنری، مبتذل مثلاً رمان بازاری، کنایه از بی ادب، بی ظرافت، کنایه از در معرض دید همه، مانند افراد بازاری، مقتصدانه مثلاً چقد بازاری فکر می کرد
پیشکش، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، عراضه، بلک، لهنه
پیشکش، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، عُراضه، بِلَک، لُهنه
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود: از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)، گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف باحورا چون نکهت حورا بینند، خاقانی، فصل باحورا آهنگ بشام وصل باحوران بهتر به خمند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)، هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم گرم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا، ؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود: از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)، گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف باحورا چون نکهت حورا بینند، خاقانی، فصل باحورا آهنگ بشام وصل باحوران بهتر به خمند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)، هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم گَرَم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا، ؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن: تو بایدکه با گوی بازی کنی نه بر بور کین رزم سازی کنی، فردوسی، بازیی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان بخراسان یابم، خاقانی، زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ، سعدی (گلستان)، نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی، سعدی (بوستان)، پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به، سعدی، ، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) : ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن، سنائی، گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)، رخ چون لعبتش در دلنوازی بلعبت باز خود میکرد بازی، نظامی، غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالۀ جعدت همی کند بازی، سعدی، چندانکه نشاط کرد وبازی در من اثری نکرد و سوزی، سعدی (هزلیات)، ، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن: به ایوان نمانم که بازی کنی ببازی همی سرفرازی کنی، فردوسی، مسجدی کز حرام بر سازی عاقبت خر در آن کند بازی، اوحدی، ، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن: بگیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار، فردوسی، یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار، فردوسی، زین گونه کرد با من بازیها پرکین دل از جفای فلک زینم، ناصرخسرو، - بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن: آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری، سعدی، و رجوع به بازی شود
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاَّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن: تو بایدکه با گوی بازی کنی نه بر بور کین رزم سازی کنی، فردوسی، بازیی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان بخراسان یابم، خاقانی، زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ، سعدی (گلستان)، نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی، سعدی (بوستان)، پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به، سعدی، ، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تَلعاب، (تاج المصادر بیهقی) : ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن، سنائی، گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)، رخ چون لعبتش در دلنوازی بلعبت باز خود میکرد بازی، نظامی، غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالۀ جعدت همی کند بازی، سعدی، چندانکه نشاط کرد وبازی در من اثری نکرد و سوزی، سعدی (هزلیات)، ، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن: به ایوان نمانم که بازی کنی ببازی همی سرفرازی کنی، فردوسی، مسجدی کز حرام بر سازی عاقبت خر در آن کند بازی، اوحدی، ، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن: بگیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار، فردوسی، یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار، فردوسی، زین گونه کرد با من بازیها پرکین دل از جفای فلک زینم، ناصرخسرو، - بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن: آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری، سعدی، و رجوع به بازی شود
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) : ز ترکان یکی بود بازور نام به افسون به هر جای گستردکام بیامد یکی مرد پنهان پژوه به رهام بنمود ز انگشت کوه که بازور جادوی نستوه شد به افسون و تنبل در آن کوه شد، فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) : ز ترکان یکی بود بازور نام به افسون به هر جای گستردکام بیامد یکی مرد پنهان پژوه به رهام بنمود ز انگشت کوه که بازور جادوی نستوه شد به افسون و تنبل در آن کوه شد، فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)