معنی بازقند - جستجوی لغت در جدول جو

بازقند

لغت نامه دهخدا

برزمند

(پسرانه)

باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید

فرهنگ نامهای ایرانی

بازدید

دیدار کردن، دیدار دوباره، به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده، رسیدگی به کاری

فرهنگ فارسی عمید

بازیدن

باختن، بازی کردن، برای مثال عشق بازیدن چنان شطرنج «بازیدن» بود / عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز (منوچهری - ۵۳)

فرهنگ فارسی عمید

بوزکند

ایوان، صفه

فرهنگ فارسی عمید

سازمند

ساخته و آماده، آراسته و با نظام، منظم و مرتب، سازور، برای مثال سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴ - ۵۳۷)

فرهنگ فارسی عمید

بازرنگ

باژرنگ، سینه بند کودکان، پیش بند، پستان بند زنان

فرهنگ فارسی عمید

باربند

جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند

فرهنگ فارسی عمید

بازوبند

نواری پارچه ای برای نشان دادن ماموریت خاص، عزا یا عضویت در یک گروه خاص، حلقه ای فلزی که برای زینت به بازو بسته می شود

فرهنگ فارسی عمید

بازنده

بازی کننده، مقابل برنده، کسی که در مسابقه، قمار و مانند آن شکست بخورد

فرهنگ فارسی عمید

بازگرد

بازگشت، مراجعت، بازگردنده، رجوع کننده

فرهنگ فارسی عمید

بازپند

(پَ)

قسمی باز است. (یادداشت مؤلف) :
گر ز ره پند او داد دهد داد بگ
چوژه ز بن برکند شهپر بر بازپند.
سوزنی

لغت نامه دهخدا

رازقند

(قَ)

دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار که در 15هزارگزی شمال سبزوار و 3هزارگزی خاور شوسۀ سبزوار به جغتای واقع است. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 570 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)

لغت نامه دهخدا

بازرند

(رَ)

سینه بند. (فرهنگ اوبهی). سینه بند طفلان و آن را بازرنگ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). باژرند. بازرنگ. باژرنگ. سینه بند باشد. شاعر گوید:
در کام ما حلاوت شهد شهادت است
درمهد بسته اند بر این شکل بازرند.
(فرهنگ سروری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).

لغت نامه دهخدا

باززدن

راندن، دور کردن

فرهنگ لغت هوشیار

بادبند

نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند

فرهنگ لغت هوشیار

بازنده

بازی کننده، مقابل برنده

فرهنگ لغت هوشیار

بازشدن

گشایش یافتن، مفتوح شدن

فرهنگ لغت هوشیار

بازوبند

آنچه که ببازو بندند از آلات زینت یا سنگهای گرانبها، پارچه ای که برای علامت و شعاری نقش شده باشد، دعایی که بر کاغذ یا پارچه نوشته و بر بازو بندند

فرهنگ لغت هوشیار

بازرنگ

پستان بند زنان

فرهنگ لغت هوشیار

بازدید

دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رویت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری

فرهنگ لغت هوشیار

سازمند

ساخته و آراسته و آماده

فرهنگ لغت هوشیار

باربند

آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند

فرهنگ لغت هوشیار

بارمند

باردار، دارای بار

فرهنگ لغت هوشیار

باربند

((بَ))

شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند

فرهنگ فارسی معین

بازگرد

((گَ))

مراجعت، بازگشت

فرهنگ فارسی معین

بازدید

دیدار کردن، دیدن

فرهنگ فارسی معین

بازوبند

((بَ))

النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند، نواری که به نشانه عزا، داشتن مأموریت ویژه، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند، دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ، نوعی زره بازو

فرهنگ فارسی معین