جدول جو
جدول جو

معنی بازفکندن - جستجوی لغت در جدول جو

بازفکندن
(مُ)
افکندن. نهادن. هشتن. گذاشتن:
آهنی در کف، چون مرد غدیر خم
به کتف بازفکنده سر هر دو گم.
منوچهری.
و رجوع به فکندن شود، نکس مرض. (ناظم الاطباء). نکس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برافکندن
تصویر برافکندن
بر روی چیزی گذاشتن، پوشاندن، کنایه از ازبین بردن، از میان بردن، فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دور افکندن. بدورانداختن، کنایه از سفر کردن. (غیاث اللغات) ، متصل کردن. ملحق کردن. الصاق کردن. وصل کردن. سپردن. مرتبط کردن. چیزی را به چیزی پیوستن. واگذاردن. منوط کردن. موکول کردن:
چرخ رنگست و همچو چرخ بدو
بازبسته همه صلاح جهان.
مسعود سعد.
و ایزدتعالی منفعت همه گوهرها به آرایش مردم بازبست مگر منفعت آهن که جمیع صنایع رابکار است. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). ابواسحاق بن البتکین را به غزنه فرستادند و ایالت آن نواحی بدو بازبستند. (ترجمه تاریخ یمینی). تقدیر آسمانی عصابۀادبار به روی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی).
سر زلفت به گیسو بازبندم
گهی گریم ز عشقت گاه خندم.
نظامی.
مرغ طرب نامه بپر بازبست
هفت پر مرغ ثریا شکست.
نظامی.
طلسم خویش را از هم گسستم
بهر بیتی نشانی بازبستم.
نظامی.
و جویی که آن را ماذق میگویند از رودخانه ای بنا نهاده اند از آبه مسکن خواص لشکر و جای بستن اسبان بوده است. (تاریخ قم ص 81) ، بستن. سد کردن. پیشگیری کردن: چون ایام بهار درآید و مردم دیگرباره به آب محتاج شوند آن آبها از آن موضع بازبندند. (تاریخ قم ص 88) ، جبیره کردن استخوان شکسته را. (ناظم الاطباء). اصلاح شکسته بندی. جبر شکسته. بست زدن:
که سهل است لعل بدخشان شکست
شکسته نشایددگر بازبست.
سعدی (بوستان).
نباید دوستان را دل شکستن
که چو بشکست نتوان بازبستن.
(از ده نامۀ اوحدی).
، بمجاز، نسبت کردن. انتساب: هزیمتیان آمدن گرفتند و بر هر راهی می آمدند شکسته دل و شرم زده و امیر فرمود تا ایشان را دل دادند و آنچه رفت بقضا بازبستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396).
بر ایشان بازبستم خویشتن را
شدم مسعود و بر شیطان مظفر.
ناصرخسرو.
زمام آن کار بدست تصرف او بازدادند و فساد این حادثه بدو بازبستند. (ترجمه تاریخ یمینی). استلحاق. (منتهی الارب). رجوع به استلحاق شود، تعزّی ̍. (اقرب الموارد). اعتزاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ)
تیز دادن، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح. بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن:
چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش
اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است.
ناصرخسرو.
رجوع به بار و بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رَ)
گشودن. گشادن. (ناظم الاطباء). منفرج کردن. فراز کردن. وا کردن. مقابل بستن:
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.
طیّان.
در کلبۀ نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآواز کرد.
فردوسی.
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز.
فرخی.
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی.
با تو خو کردم و خو باز همی باید کرد
از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان.
فرخی.
ای شرابی بخمستان رو وبردار کلید
در او باز کن و رو بر آن خم ّ نبید.
منوچهری.
خیلتاش میرفت تا... در خانه باز کرد. (تاریخ بیهقی).
کند باز هرگز مگر دست طاعت
دری را که کرده ست عصیان فرازش.
ناصرخسرو.
سه مهمان به یک خانه در باز کرده
بر اندازۀ خویش هر یک یکی در.
ناصرخسرو.
شبی که آز برآرد کنم بهمت روز
دری که چرخ ببندد کنم بدانش باز.
مسعودسعد سلمان.
همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
دم منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز.
سوزنی.
بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر.
نظامی.
خصمان در طعنه باز کردند
در هر دو زبان دراز کردند.
نظامی.
به روی من این در کسی کرد باز
که کردی تو بر روی وی در فراز.
سعدی (بوستان).
رضوان در خلد باز کرده ست
کز عطر مشام روح خوشبوست.
سعدی (خواتیم).
پری ندیده ام و آدمی نمیگویم
بهشت بود که در باز کرد بر رویم.
سعدی (خواتیم).
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ)
باقی ماندن. (ناظم الاطباء). بجای ماندن. به یادگار ماندن:
بمرد او و آن تخت از او بازماند
از آن پس که کام بزرگی براند.
فردوسی.
من و مادرم ایدرو چند زن
نیای کهن بازمانده بمن.
فردوسی.
چو او بگذرد زین سرای سپنج
از او بازماند بگفتار گنج.
فردوسی.
و چون بکشتندش (ابومسلم را) سی و هفت ساله بود و هیچ چیز از املاک و عقار وبنده و غیره از وی بازنماند مگر پنج کنیزک خدمت کننده. (مجمل التواریخ و القصص).
این جهان بر مثال مردار است
کرکسان اندر و هزار هزار
این مر انرا همی زند مخلب
وان مر اینرا همی زند منقار
آخرالامر بگذرند همه
وزهمه بازماند این مردار.
سنایی (از فرهنگ ضیاء).
غرض نقشی است کز ما بازماند
که هستی را نمی بینم بقایی.
سعدی (گلستان).
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت های شیرین بازمی ماند ز من.
حافظ.
از پس وفات او بریهه و ام کلثوم او بازماندند. (تاریخ قم ص 218). و از او چهار پسر... و چهار دختر بازمانده اند. (تاریخ قم ص 219). آنچه از مائدۀ اشعریان بازماند ما که زنان رسول بودیم بر یکدیگر قسمت نمودیم. (تاریخ قم ص 275).
، شاه تیر. (رشیدی). شاه تیر به اعتبار اینکه بازۀ اشجار است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، شاخ درخت، چه گویا بازوی آن است. (انجمن آرای ناصری)، چوب کنده که از آن قپان و ترازو آویزند. (برهان قاطع)، چوب کنده فلک را گویند. (فرهنگ جهانگیری)، باز باشد بمعنی باع عربی. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). بهمان معنی باز است که از سر این انگشت تا انگشت دیگر هنگام گشادگی دستها فاصله بوده باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). مقدار گشادگی میان هر دو دست را گویند چون دستها را از هم بگشایند و آنرا به عربی باع و به ترکی قلاج خوانند. (برهان قاطع) (جهانگیری). باع یعنی مقدار دو دست گشاده و بدین معنی یازه (بیای حطی) نیز گفته اند.
و منوچهری گوید:
آفرین زان مرکبی کو بشنود در نیم شب
بانگ پای مورچه در زیر چاه شست باز.
(از رشیدی).
اسدی گوید:
چهی ژرف دیدند صدبازه راه
یکی چرخ گردنده بالای چاه.
مقدار باز کردن دست است. (شعوری ج 1 ص 192)، در جهانگیری فضای بین جدارین و خلأ بین جبلین که عبارت از کوی (کذا) و دره باشد. و بدین معنی لغتی است در باز بمعنی گشاده. (رشیدی). فاصله میان دو دیوار و دو کوه. (شعوری ج 1ص 192) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). فاصله میان دو دیوار و دو کوه را نیز گویند که عبارت از کوچه و دره باشد. (برهان قاطع) (جهانگیری). در تداول محلی خراسان، فاصله وسیع میان دو کوه، در تداول کرمان، فاصله بین دو کرت زراعتی، جنس مرغ باز را گویند. (رشیدی ج 1 ص 192)، فاصله میان دو بال پرندگان یا هواپیما. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دور کردن. دفع کردن. طرد کردن. (ناظم الاطباء). راندن: چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبدالله بن عزیز تفویض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازماندن
تصویر بازماندن
باقیماندن، بیادگار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافکندن
تصویر برافکندن
دور کردن، برانداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
يفتح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
ouvrir, défaire, déplier, déployer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
開ける , 緩める , 広げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
کھولنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
খোলা , খুলে দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
kufungua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
açmak, çözmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
열다 , 풀다 , 펼치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
खोलना , खोलना , फैलाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
membuka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
เปิด , ปลด , คลี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
openen, losmaken, ontvouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
abrir, desabrochar, desplegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
aprire, slacciare, spiegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
abrir, desabotoar, desdobrar, desenrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
打开 , 解开 , 展开
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
відкривати , розстібати , розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
לפתוח , לשחרר , לפשט , לפרוש
دیکشنری فارسی به عبری