جدول جو
جدول جو

معنی بازغ - جستجوی لغت در جدول جو

بازغ
روشن، تابان، درخشان
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
فرهنگ فارسی عمید
بازغ
(زِ)
طلوع کننده. (آنندراج). طالعشونده. روشن. (غیاث اللغات). درخشان. تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابنده. برآینده. ج، بوازغ. درخشنده. نورگسترنده:
زآنکه بینایی که نورش بازغ است
از عصا و از عصاکش فارغ است.
مولوی.
شاه آن دان کو ز شاهی فارغ است
بر مه و خورشید نورش بازغ است.
مولوی.
از سیاهی و سپیدی فارغ است
نور ماهش بر دل و جان بازغ است.
مولوی.
عارفا تو از معرف فارغی
چون همی بینی که نوربازغی.
مولوی.
پس ز جالینوس و عالم فارغ اند
همچو ماه اندر فلک ها بازغ اند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
بازغ
دمنده روشن تابان
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
فرهنگ لغت هوشیار
بازغ
((زِ))
روشن، تابان
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازک
تصویر بازک
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، باشق، باشه، بازکی، سیچغنه، واشه، قوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی
تصویر بازی
فعالیتی برای سرگرمی یا تفریح، ورزش، اجرای نقش در نمایش، فیلم، ومانند آن، قمار کردن، بیهوده، عبث
بازی کردن: چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
بازی دادن: کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن یا استخوان فیل، برای مثال با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازل
تصویر بازل
شتری که دندان نیش درآورده و به بلوغ رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
کسی که به حد بلوغ رسیده، رسنده، رسا، رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازه
تصویر بازه
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه
چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
(زِ غَ)
مؤنث بازغ. رجوع به بازغ شود
لغت نامه دهخدا
(زِ غَ)
نام زنی است از نسل عاد که به هدایت یوسف علیه السلام به مرتبۀ معرفت رسید. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، عادت بیماری از بدپرهیزی یا هوازدگی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مبزغ. نیشتر
لغت نامه دهخدا
تصویری از برزغ
تصویر برزغ
نشاط جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازل
تصویر بازل
آزموده پخته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصغ
تصویر باصغ
گوارا، بران، پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغز
تصویر باغز
بد کار، شادی سرمستی
فرهنگ لغت هوشیار
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
رسا، کافی، بسنده، رسنده، بحد بلوغ رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازل
تصویر بازل
((زِ))
شتر قوی، مفرد بوازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
((لَ))
پیمانه ای که از شاخ کرگدن یا گاو یا عاج فیل یا چوب درست کنند، پالغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
به حد بلوغ رسیده، رسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
((لِ))
افزون، بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
((زِ))
فاصله میان دو دیوار، پهنای کوچه، فاصله میان دو کوه، دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد، واحد طول برابر با بازو، قدرت، نیرو، رفیق، مصاحب، آن که در سرود با کسی همراهی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
((زَ))
چوبدستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی
تصویر بازی
فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح، فعالیت ورزشی، قمار، اجرای نقش در یک نمایش یا یک فیلم. مجازاً کار بیهوده، فریب و نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
Adult, Mature, Grownup
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی
تصویر بازی
Game
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بالغ
تصویر بالغ
взрослый , зрелый
دیکشنری فارسی به روسی