جدول جو
جدول جو

معنی بازراندن - جستجوی لغت در جدول جو

بازراندن
(مَ)
دور کردن. دفع کردن. طرد کردن. (ناظم الاطباء). راندن: چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبدالله بن عزیز تفویض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
به جا مانده مثلاً آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان، آنکه پس از مرگ کسی باقی می ماند، خویشاوندان فرد درگذشته، عقب افتاده، کنایه از بی نصیب، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز ماندن
تصویر باز ماندن
به جا ماندن، باقی ماندن
عقب ماندن، واپس ماندن
از کار ماندن، به مقصود نرسیدن
خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ قَ)
باقی ماندن. (ناظم الاطباء). بجای ماندن. به یادگار ماندن:
بمرد او و آن تخت از او بازماند
از آن پس که کام بزرگی براند.
فردوسی.
من و مادرم ایدرو چند زن
نیای کهن بازمانده بمن.
فردوسی.
چو او بگذرد زین سرای سپنج
از او بازماند بگفتار گنج.
فردوسی.
و چون بکشتندش (ابومسلم را) سی و هفت ساله بود و هیچ چیز از املاک و عقار وبنده و غیره از وی بازنماند مگر پنج کنیزک خدمت کننده. (مجمل التواریخ و القصص).
این جهان بر مثال مردار است
کرکسان اندر و هزار هزار
این مر انرا همی زند مخلب
وان مر اینرا همی زند منقار
آخرالامر بگذرند همه
وزهمه بازماند این مردار.
سنایی (از فرهنگ ضیاء).
غرض نقشی است کز ما بازماند
که هستی را نمی بینم بقایی.
سعدی (گلستان).
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت های شیرین بازمی ماند ز من.
حافظ.
از پس وفات او بریهه و ام کلثوم او بازماندند. (تاریخ قم ص 218). و از او چهار پسر... و چهار دختر بازمانده اند. (تاریخ قم ص 219). آنچه از مائدۀ اشعریان بازماند ما که زنان رسول بودیم بر یکدیگر قسمت نمودیم. (تاریخ قم ص 275).
، شاه تیر. (رشیدی). شاه تیر به اعتبار اینکه بازۀ اشجار است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، شاخ درخت، چه گویا بازوی آن است. (انجمن آرای ناصری)، چوب کنده که از آن قپان و ترازو آویزند. (برهان قاطع)، چوب کنده فلک را گویند. (فرهنگ جهانگیری)، باز باشد بمعنی باع عربی. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). بهمان معنی باز است که از سر این انگشت تا انگشت دیگر هنگام گشادگی دستها فاصله بوده باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). مقدار گشادگی میان هر دو دست را گویند چون دستها را از هم بگشایند و آنرا به عربی باع و به ترکی قلاج خوانند. (برهان قاطع) (جهانگیری). باع یعنی مقدار دو دست گشاده و بدین معنی یازه (بیای حطی) نیز گفته اند.
و منوچهری گوید:
آفرین زان مرکبی کو بشنود در نیم شب
بانگ پای مورچه در زیر چاه شست باز.
(از رشیدی).
اسدی گوید:
چهی ژرف دیدند صدبازه راه
یکی چرخ گردنده بالای چاه.
مقدار باز کردن دست است. (شعوری ج 1 ص 192)، در جهانگیری فضای بین جدارین و خلأ بین جبلین که عبارت از کوی (کذا) و دره باشد. و بدین معنی لغتی است در باز بمعنی گشاده. (رشیدی). فاصله میان دو دیوار و دو کوه. (شعوری ج 1ص 192) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). فاصله میان دو دیوار و دو کوه را نیز گویند که عبارت از کوچه و دره باشد. (برهان قاطع) (جهانگیری). در تداول محلی خراسان، فاصله وسیع میان دو کوه، در تداول کرمان، فاصله بین دو کرت زراعتی، جنس مرغ باز را گویند. (رشیدی ج 1 ص 192)، فاصله میان دو بال پرندگان یا هواپیما. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ)
پذیرفتانیدن. قبولانیدن. به باور داشتن. قبولاندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بهوا انداختن. بهوا پرواز دادن:
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز بازپراند ز آشیان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ حَ)
رساندن. بردن. تحویل دادن.
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
متعدی باختن. بر حریف غالب شدن. بازانیدن. و رجوع به باختن و بازانیدن شود، مؤاخذه. بازخواست
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بارانیدن: و گفت گرسنگی ابریست که جز آن باران حکمت نباراند. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازرهیدن
تصویر بازرهیدن
نجات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بردن گاو بصحرا برای چرا و غیره، شیار کردن زمین: هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاوراند و تخم نیفشاند. (گلستان سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
عقب ماندن عقب افتادن واپس افتادن، از کار ماندن و بهدف نرسیدن خسته شدن، بجا گذاشتن بجا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنشاندن
تصویر بازنشاندن
فتنه را خاموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازماندن
تصویر بازماندن
باقیماندن، بیادگار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز راندن
تصویر باز راندن
((دَ))
حکایت کردن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگرداندن
تصویر بازگرداندن
((گَ دَ))
بازگردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخواندن
تصویر بازخواندن
((خا دَ))
طلب کردن، خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز ماندن
تصویر باز ماندن
((دَ))
واماندن، پس افتادن، به جا ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
((دِ))
عقب مانده، وارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باوراندن
تصویر باوراندن
متقاعد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
باقی مانده، باقی
فرهنگ واژه فارسی سره
ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب ماندن، واپس ماندن، ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن، خسته شدن، کوفته شدن، به جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
Survivor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازگرداندن
تصویر بازگرداندن
Reinstatement, Restore
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
выживший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازگرداندن
تصویر بازگرداندن
восстановление , восстанавливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
Überlebender
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازگرداندن
تصویر بازگرداندن
Wiedereinsetzung, wiederherstellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
виживший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازگرداندن
تصویر بازگرداندن
відновлення , відновлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
ocalały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازگرداندن
تصویر بازگرداندن
przywrócenie, przywracać
دیکشنری فارسی به لهستانی