معنی باز راندن - فرهنگ فارسی معین
معنی باز راندن
باز راندن((دَ))
حکایت کردن، بیان کردن
تصویر باز راندن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با باز راندن
باز ماندن
باز ماندن
عقب ماندن عقب افتادن واپس افتادن، از کار ماندن و بهدف نرسیدن خسته شدن، بجا گذاشتن بجا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
باز ماندن
باز ماندن
به جا ماندن، باقی ماندن عقب ماندن، واپس ماندن از کار ماندن، به مقصود نرسیدن خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
بازپراندن
بازپراندن
بهوا انداختن. بهوا پرواز دادن: از شمس دین چه آید جز افتخار دین لابد که باز بازپراند ز آشیان. سوزنی
لغت نامه دهخدا
بازراندن
بازراندن
دور کردن. دفع کردن. طرد کردن. (ناظم الاطباء). راندن: چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبدالله بن عزیز تفویض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56).
لغت نامه دهخدا
باز مانیدن
باز مانیدن
عقب ماندن عقب افتادن واپس افتادن، از کار ماندن و بهدف نرسیدن خسته شدن، بجا گذاشتن بجا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
باز مانده
باز مانده
عقب مانده، عقب افتاده، از کار مانده، خسته، بجا مانده، پس مانده، خویشاوند کسی که پس از مرگ وی از و میراث برد، جمع بازماندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.