جدول جو
جدول جو

معنی بازخواه - جستجوی لغت در جدول جو

بازخواه(شِ /شَ بَ دَ / دِ)
مؤاخذه کننده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازخواست
تصویر بازخواست
جویا شدن علت تقصیر و گناه کسی، مؤاخذه، سرزنش، در علم حقوق اعتراض به عدم پرداخت اسناد تجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادخواه
تصویر دادخواه
دادخواهنده، طالب عدل و داد، در علم حقوق کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند، کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخواه
تصویر بارخواه
آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باژخواه
تصویر باژخواه
آنکه مطالبۀ باج و خراج کند، باج گیر، باج ستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانخواه
تصویر نانخواه
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگاه
تصویر بازیگاه
جای بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخوار
تصویر بارخوار
خواربار، مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
لغتی در بارخدا یا معرب آن: فسمعته یقول: اندک اندک یا بارخداه ارفق بی یا مولای ! قال ثم خرجت نفسه... (صفه الصفوه). رجوع به بارخدا و بارخدای شود، داربست. پاردو. پارود، پاردو. بادرنگبو. بادرنگبویه باشد. (دمزن). رجوع به بارانه و بادرنگبویه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بلاخواهنده. طالب محنت. محنت جوی. فتنه خواه:
به صوفیان بلاخواه عافیت دشمن
به حق عافیت غم به جان غم برتاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خا جَ)
نام سرداری است از سرداران میرزا ابوالقاسم بابر. وی به دستور بابر مأمور فتح هرات گردیده است. (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 30)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معکوس. (شعوری). مقلوب. مایل به تحت. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی واژگونه. باشگونه. (آنندراج). برعکس. برخلاف میل و رضا:
بازگونه است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست.
بدرالدین چاچی (از آنندراج).
، خاموش
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
واگو کردن. تکرار:
ز استماع کلام تو گوش گوهرچین
ز بازگویۀ نام تو نطق شکرخا.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به بازگو شود، بمجاز، فرونشستن. خاموش شدن:
بر آتش عشق آب تدبیر
چندانکه زدیم بازننشست.
سعدی (خواتیم).
طمع را نه چندان دهان است باز
که بازش نشیند بیک لقمه آز.
سعدی (بوستان).
، پایان یافتن. تمام شدن:
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی (طیبات).
، از خواب برخاستن. (یادداشت مؤلف). بیدار شدن: پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامۀنسخۀ نفیسی).
بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام.
سعدی (طیبات).
، برخاستن. دوباره زنده شدن:
زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد
مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل بازخواه، برگرداندن: چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخانه باز میرفتم، بادم درربود، آوازی شنیدم که ای باد او را ب خانه خود بازرسان. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل بارخواه. بار خواستن. رجوع به بارخواه و بار خواستن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان. (شرفنامۀ منیری). گمرکچی. (یادداشت مؤلف). گذربان. (شرفنامۀ منیری) :
یکی بانگ زد تند بر باژخواه
که چون یافت آن دیو بر آب راه.
فردوسی.
بدانگه که ما را بفرمود شاه
برفتیم نزدیک او باژخواه.
فردوسی.
کنون او به هر کشوری باژخواه
فرستاد و خواهد همی تخت و گاه.
فردوسی.
براهت من همیشه دیده بانم
تو گویی باژخواه کاروانم.
(ویس و رامین).
نشان بر فزونی گنج و سپاه
همین بس که هست او ز تو باژخواه.
اسدی (گرشاسب نامه).
و آن دگر مشرف ممالک بود
باژ خواه همه مسالک بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازۀ دخول. بارجوی. آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهندۀ بار. طلب کننده اجازه برای شرفیابی بحضور امیر یا شاهی:
چو آمد بنزدیکی بارگاه
بگفتند با شاه از آن بارخواه.
فردوسی.
بآرام بنشست بر گاه شاه
برفتند ایرانیان بارخواه.
فردوسی.
نیارست کس رفت نزدیک شاه
مگر زادفرخ بدی بارخواه.
فردوسی.
بر بساط بارگاه و ساحت درگاه او
گاه قیصر بارخواه و گاه خاقان دادخواه.
محمد بن نصیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از وامخواه
تصویر وامخواه
آنکه از کسی وام درخواست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج خواه
تصویر باج خواه
آنکه از بازرگانان باج گیرد باج ستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خواه
تصویر وا خواه
کسی که وا خواست میکند: معترض: مقابل وا خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار خواه
تصویر بار خواه
آنکه اجازه ورود طلبد آنکه اذن دخول خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامخواه
تصویر نامخواه
شهرت طلب، نامجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانخواه
تصویر نانخواه
گدا، در یوزه گر، نانجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامخواه
تصویر فامخواه
آنکه از کسی وام گرفتن خواند داین، طلبکار بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگویه
تصویر بازگویه
تکرار سخنی اعاده مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد خواه
تصویر بد خواه
آنکه بد دیگران را خواهد بد اندیش، کینه ور منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازخوانده
تصویر بازخوانده
((خا دِ))
منسوب، نسبت داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادخواه
تصویر دادخواه
کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامخواه
تصویر فامخواه
((مْ خا))
وام خواه، بستانکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخواست
تصویر بازخواست
((خا))
پرسش، مؤاخذه
روز بازخواست: روز قیامت، روز رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادخواه
تصویر دادخواه
شاکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوخواه
تصویر داوخواه
داوطلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازخواست
تصویر بازخواست
استیضاح، مواخذه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازخوانی
تصویر بازخوانی
تجدیدی (درس)
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازخورد
تصویر بازخورد
انعکاس
فرهنگ واژه فارسی سره