مؤاخذه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و هر که بر خلاف آن رود و بر رعیت ستمی کند در معرض گناه و بازخواست باشد. (جهانگشای جوینی). و بازخواست تقصیرات محرران دفتر دیوان با عالیجاه مشارالیه (مستوفی الممالک) است. (تذکرهالملوک ص 17).
استرداد. مطالبه کردن: یکی نامه بنویس نزدیک شاه گو پیلتن را از او بازخواه. فردوسی. ز تو بازخواهم همه باژ و ساو که بردی توهر سال ده چرم گاو. فردوسی. سپردی مرا دختر اردوان که تا بازخواهی تنی بی روان. فردوسی. در اسلام خوانده نیامده است که خلفاء و امیران خراسان و عراق مال صلاه به تعیین بازخواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و آن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او چو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ. (از فرهنگ اسدی). جان وام خدایست در تن تو یک روز ز تو بازخواهد این وام. ناصرخسرو. هر چه داد امروز فردا بازخواهد بی گمان گر نخواهی رنج پس با خیراویت کار نیست. ناصرخسرو. هر یک ثنا که بر تو فروخوانم بنیوش و بازخواه مثنا کن. سوزنی. عمال خراسان را بحضرت خواند و محاسبات بازخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364).