جدول جو
جدول جو

معنی بارناباد - جستجوی لغت در جدول جو

بارناباد
محله ای است در مرو نزدیک دروازۀ شورستان (شارستان). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان) (دمزن). رجوع به بارناباذ شود، دیوار درون حصار. فصیل، دیوار کوچک درون حصار یا درون بارۀ بلد. (منتهی الارب) ، قلعه. (غیاث). دز. دژ. (شعوری ج 1 ورق 191) : قصر شیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ. (حدود العالم). و آنرا (شهر مارده را به اندلس حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم). و حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد این همه درکشیده بیک باره. (حدود العالم).
یکی نیز دز بر سر کوه بود
که از برتری دور از انبوه بود
...بمردی من آن باره را بستدم
بتان را همه بر زمین برزدم.
فردوسی.
چنان شد دژ نامور هفتواد
که گردش نیارست جنبید باد
حصاری شد آن پر ز گنج وسپاه
نبردی بر آن باره بر باد راه.
فردوسی.
هزارباره گرفته ست به ز بارۀ ارگ
هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ.
فرخی.
به روی باره اگر برزند ببازی تیر
ز سوی دیگر تیرش برون شود ز حصار.
فرخی.
شاه در آن باره چنان گرم گشت
کز نفسش نعل فرس نرم گشت.
نظامی.
هفت گنبد درون آن باره
کرده بر طبع هفت سیاره.
نظامی.
، برج. برج و دیوار. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) :
از قلۀ قاف سنگش آرند
باره ز ستاره درگذارند
صدباره برآورند بهتر
صد باره ز بارۀ سکندر.
خاقانی (از انجمن آرا).
سنگ بر بارۀ حصار مزن
که بود کز حصار سنگ آید.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از قرای مرو است. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (مرآت البلدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سن برنابا، نامش یوسف است و از مبلغین مسیحیت و از اصحاب پولس و مرقس بوده است. رسالۀ معروف به انجیل برنابا را مسیحیان جزء عهدین غیرقانونی می شمارند و معتقدند که بتوسط یک نفر مسلمان نوشته شده است، ظاهراً چند موضع از آن مشتمل بشارت به آمدن پیغمبر اسلام و حقانیت دین اسلام می باشد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان شهر نو بالا ولایت باختر از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 155 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کلمه فعل یعنی شدنی میشود، (ناظم الاطباء)، یعنی هرچه میشود بشود، (آنندراج)، هرچه باید بشود میشود، (ناظم الاطباء)، هرچه باداباد، علی اﷲ، فرخی گوید:
چنان نمود ملک را که ره بدست چپ است
برفت سوی چپ و گفت هرچه باداباد،
حافظ فرماید:
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد،
باد و ابر است این جهان افسوس
باده پیش آر هرچه باداباد،
رودکی،
بگیرم پند تو بر یاد از این بار
بکوشم هرچه باداباد از این بار،
نظامی،
هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم (مثل)، (از فرهنگ نظام)، این ترکیب غالباً با هرچه استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
بارّاباس، نام مردی یهود بود که در هنگامی که حضرت مسیح بنزد پونس پیلات هدایت میشد بخاطر جنایت و شورش و عصیان وقتل نفس جبراً بازداشت گردید و بزندان افتاد، وقتی که پونس پیلات به یهودیها تکلیف کرد که بین عیسی و باراباس یکی را برگزینند تا بمناسبت عید پاک یکی از آن دو از مرگ نجات یابد، ملت مرگ بیگناه را ترجیح داد و بدین ترتیب باراباس از شکنجه و عذاب گریخت، نام باراباس در زبان مترادف شخصی است ترشروی با قیافه ای وحشی و شرور، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باراباس (انجیل متی 27: 16) و او مردی بود که بخون ریزی و فسق و فجور معروف بود و چون یهود بر منجی و مخلّص ما شکایت مینمودند وی در زندان بود و حکام رومانیان را عادت این بود که همه ساله در عید فصح زندانی را که جماعت بخواهند آزاد نماید تا این معنی سبب استمالت قلوب رعایا شود، پس یکی از بدبختی این طایفه آن بود که در آن وقت باراباس قاتل را بر مسیح منجی ترجیح داده او راآزاد و مسیح را تسلیم نمودند، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مقابل پیشینیان، آخریان. متأخران. آیندگان: نیکبختان بحکایت و امثال پیشینیان پند گیرنداز آن پیشتر که پسینیان بواقعۀ ایشان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ)
مردم عامی مصر چنین تلفظ کنند ولی در دیوانها بیورونباره نویسند و آن شهر کوچکی است در نزدیک دمیاط به کنار خلیج اشموم و بسراط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جْ جی کَ دَ)
مقابل پائین باد، مقابل زیرباد، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
بسیار خوشبویی بالاباد هم بنشین
لغت نامه دهخدا
بزرگترین جزایر آنتیل کوچک و متعلق بدولت انگلیس و دارای 1700000 تن جمعیت و حاکم نشین آن شهر بریجتون است، (ناظم الاطباء)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، نام یکی از جزائر آنتیل واقع در امریکا است که در 130درجۀ عرض شمالی و 62 درجۀ طول غربی واقع گشته، طولش 32 هزار و عرضش 18 هزار گز است و 162هزار تن نفوس دارد و دارای اراضی حاصلخیز می باشد، مرکزش قصبۀ بریجتون و محصول نیشکر آن فراوان میباشد، این جزیره راپرتقالیها کشف کرده اند و از تاریخ 1625 میلادی به تصرف دولت انگلیس درآمده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان). سمعانی آرد: ابوالعباس المعدانی آرد که نارناباذ از قرای مرو است اما من (سمعانی) چنین قریه ای را نشناختم و از جمعی از اهل علم و خبر هم تحقیق کردم آنان نیز اظهار بی خبری کردند، شاید چنین قریه ای در مرو بوده و خراب و فراموش گشته است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
از طسوج جبل به قم، (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 64هزارگزی جنوب خاور اردکان کنار راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه واقع است. هوایش معتدل و دارای 155 تن سکنه میباشد. آبش از رود کر و محصولاتش غلات، برنج، چغندر و شغل مردمش زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). از بلوکات رامجرد است به چهارفرسنگی جنوب جشنیان. (فارسنامۀ ناصری ص 214) ، نامی است که سابقاً از طرف بعض فیزیک دانها به میزان الهواء داده شده است
لغت نامه دهخدا
ابوالهیثم و بقولی ابوالقاسم بزیعبن هیثم بارناباذی امام محلۀ خود و مولای ضحاک بن مزاحم بود، وی از عکرمه و عمرو بن دینار روایت دارد، (از معجم البلدان)، ظاهراً در اشعار زیر بجای وار یا واره بکار رفته است، اژدهاباره:
فریدون بدان اژدهاباره مرد
هم از قوت اژدهایی چه کرد،
نظامی،
درآمد چنان اژدهاباره ای
فرشته کشی آدمی خواره ای،
نظامی،
و در بیت زیر:
چوسر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره ای دید از جهان دور،
نظامی،
مرحوم وحید آرد: عقوبت باره یعنی باره و حصاری از عقوبت آگنده، (حاشیۀخسرو و شیرین چ وحید دستگردی ص 105)،
زن و بچه، (ناظم الاطباء)، گله و رمه و گاو و گوسفند و اسب و امثال آن، (برهان) (جهانگیری) (دمزن)، بمعنی گله و رمۀ گاو و گوسفندان است وآن گله گوباره نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، رمۀ دواب و ظاهراً صحیح ’پاده’ است (ببای فارسی و دال)، (رشیدی) (از جهانگیری)، رمۀ گاو و گوسفند، (شعوری ج 1 ورق 191)، گله و رمه، (ناظم الاطباء)، گوباره، رمۀ گاو و خر باشد، (معیار جمالی چ دانشگاه طهران ص 427)، گاوباره، (ملوک رستمدار و طبرستان) (حبیب السیر چ قدیم طهران جزو 4 از ج 2 ص 145)
لغت نامه دهخدا
محله ای بود نزدیک دروازۀ شارستان، (از انساب سمعانی: باریاباذی)
لغت نامه دهخدا
ابوعمرو محمد بن عبدالعزیز بن محمد باغنابادی از زهاد بود. (از معجم البلدان) ، (از مصدر بغی) نافرمان. (ناظم الاطباء). عاصی بر خداوند و مردم. (از اقرب الموارد). ج، بغاه و بغیان، ازاطاعت بیرون شونده. (آنندراج). سرباز زده. (ملخص اللغات حسن خطیب). بی فرمان. (غیاث اللغات) :
تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و باغی عبرتی منکر گرفت.
مسعود سعد.
تا که نور چرخ گردد سایه سوز
شب ز سایۀ تست ای باغی روز.
مولوی (مثنوی).
- اسب باغی در راه رفتن، اسب تندرو بانشاط. و خلیل بر خلاف صاحب لسان العرب گفته است: فرس باغ گفته نمیشود.
، در تداول فقه، آنکه بر امام بدر آید. (ابوالفتوح رازی). آنکه بر امام علیه السلام خروج میکند. قتل باغی در صورت امر امام لازم است. (یادداشت مؤلف)، ظالم. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ستمکار. ستمگر. فزونی طلب. فزونی خواه:
روزی از راه آتشین داغی
سوی باغ من آمد آن باغی.
نظامی (هفت پیکر).
و رجوع به باغ و باغیه و بغی شود،
{{نعت فاعلی}} زناکار. (منتهی الارب) : و اذا احضر الرجل منهم (من اهل الصین و الهند) امراءه فبغت فعلیها و علی الباغی بها القتل. (اخبار الصین و الهند ص 24 س 6).
آتش شهوت نسوزد اهل دین
باغیان را برده تا قعرزمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
منسوب به باغناباد از قرای مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و باغات و انجیر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بارناباذ)
همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم بیک باره بر باد شد.
فردوسی.
چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی).
پریرخ ز درمان آن چیره دست
از آن تاب و آن تب بیکباره رست.
نظامی.
یکباره بترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست.
سعدی (خواتیم).
نه یکباره تن در زبونی نهد.
سعدی (گلستان).
، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید:
برآمد دگرباره بانگ سرود
دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود
همی سبز در سبز خوانی کنون
بدینگونه سازند مردان فسون.
فردوسی.
دگرباره زی خدمت شاه شد
از او شاه را عمر کوتاه شد.
فردوسی.
دگرباره بر شهریار جهان (کاوس)
همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان
بدان تا شود با سیاوخش بد
بدانسان که از گوهر بد سزد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باداباد
تصویر باداباد
یعنی هر چه میشود بشود، هر چه باید بشود میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باداباد
تصویر باداباد
شدنی می شود، هر چه باید بشود می شود، علی الله (این ترکیب غالباً با «هرچه» استعمال می شود)
فرهنگ فارسی معین