جدول جو
جدول جو

معنی بارانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارانیدن
تصویر کارانیدن
جهد و سعی کردن، بکار فرمودن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باوراندن
تصویر باوراندن
متقاعد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمانیدن
تصویر ارمانیدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادانیدن
تصویر آبادانیدن
آبادساختن عمران کردن، ستودن مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامانیدن
تصویر سامانیدن
مرتب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایانیدن
تصویر زایانیدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
دواندن دوانیدن تازاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیده
تصویر تارانیده
تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراجیدن
تصویر تاراجیدن
تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
پوسیدن کردن، ویران کردن فرمودن، فاسد ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
منجمد کردن، فسرده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباهانیدن
تصویر تباهانیدن
تباه کردن، ضایع کردن، فاسد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسانیدن
تصویر بخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکانیدن
تصویر چاکانیدن
چکاندن، مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار انیدن
تصویر کار انیدن
بکار فرمودن کسی را، بکوشش واداشتن، کاشتن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
عبور دادن: هر که تیر از حلقه انگشتری بگذراند خاتم او را باشد، بالاتر بردن از برتر بردن: سرت بگذرانم زخورشید و ماه ترا سرفرازی دهم بر سپاه، طی کردن سپری کردن: این مهرگان بشادی بگذار و همچنین صد مهرگان بکام دل خویش بگذران، (فرخی)، تجاوز دادن: زکردار گفتار برمگذران مجوی آنچه دانش نداری بدان. (گرشاسب نامه) یا از حد گذراندن، امری را بافراط مرتکب شدن: ابوبکر (پسر المستعصم بالله) سکنه شیعی مذهب محله کرخ بغداد و مشهد امام موسی بن جعفر را بباد غارت داده... قتل و غارت و فحشا را از حد گذراند. یا از دم شمشیر (تیغ) گذراندن، عرضه شمشیر کردن بشمشیر کشتن: (مغولان) مساجد را آخور کردند علما و فضلا را را دم شمشیر گذراندند. یا از نظر کسی گذراندن، بنظر وی رساندن بعرض او رساندن: فرمانده قراولان خاصه حق نداشت که زیر دستان خود را بدون اجازه خان (مغول) تنبیه کند بلکه باید تمام مسایل را از نظر خان بگذراند. یا گذراندن ایام. روزگار گذراندن سپری کردن ایام: این شخص (عتیق زنجانی) در خدمت سلطان سنجر منصب فقاعی داشته و در ابتدای امر در بازار مرو بفروش میوجات و ریحان ایام میگذرانده. یا گذراندن پیشکش. عرضه داشتن و تقدیم هدیه: شاهرخ حکومت این نواحی را بمیرزا جهانشاه قراقوینلو که ضیافتها کرده و پیشکشها گذرانده بود واگذار کرد: نداریم با دیگران هیچ کار بمهر علی بگذران روزگار. (منسوب به اسدی مجالس المومنین 135 یادداشتهای قزوینی) یا گذراندن غذا. تحلیل غذا هضم کردن غذا
فرهنگ لغت هوشیار