جدول جو
جدول جو

معنی باذورد - جستجوی لغت در جدول جو

باذورد
(ذَ وَ)
نام شهری است در نزدیکی واسط که میان آن شهر و بصره واقع بود و هم اکنون ویرانه است و شاید بدین سبب دجلۀ بزرگ بصره را باذورد میخوانند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادگرد
تصویر بادگرد
تندرو، تیزرو، ویژگی اسب تندرو
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، بادغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحوری
تصویر باحوری
روز بسیار گرم، شدت گرمای تموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازآورد
تصویر بازآورد
پیشکش، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادورد
تصویر شادورد
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، سابود، خرمن ماه،
فرش، تخت پادشاهی، برای مثال جهان دار بر شادوردی بزرگ / نشسته همه پیکرش میش و گرگ (فردوسی - ۸/۳۳۰)
در موسیقی آهنگی از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته، زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسواد
تصویر باسواد
آنکه بتواند بخواند و بنویسد، عالم، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادآورد
تصویر بادآورد
گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، سپیدخار، اقتنالوقی، شوکة البیضا، برای مثال گر به گرد گنج بادآورد گردم فی المثل / آن ز بختم خار «بادآورد» گردد درزمان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکوره
تصویر باکوره
میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
بازگشت، مراجعت، بازگردنده، رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی، تخمین
برآورد کردن: قیمت کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحورا
تصویر باحورا
گرمای سخت تموز، شدت گرما در تابستان
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
گنج باذآورد، همان بادآورد باشد. رجوع به بادآورد و گنج بادآورد و فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 104 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یک قسم بتۀ خاردار سفید که بادآورد نیز گویند. (ناظم الاطباء). اسپیدخار. فارسی نبطی است بمعنی خار سپید و بیونانی آنرا فراسیون یا افتنالوفی خوانند و نوعی از آنرا که شبیه به اشترغار است مردم مصر لحاح خوانند. رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 68 و بادآورد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باذ آورد
تصویر باذ آورد
باد آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، دید، تعیین قیمت کردن چیزی، به حدث خرجی را پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذروج
تصویر باذروج
بادروج
فرهنگ لغت هوشیار
داغروزان از نوزدهم مرداد تا بیست و ششم همان ماه که گرم ترین روزهای سال خورشیدی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسواد
تصویر باسواد
فرهیخته
فرهنگ لغت هوشیار
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
((گَ))
مراجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
((~. وَ یا وُ))
تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
((بُ وَ))
زمین تپه ماهور، زمین ناهموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکوره
تصویر باکوره
((رِ یا رَ))
اول هر چیز، میوه نورس، نوبر، جمع باکورات. بواکیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادورد
تصویر شادورد
((دْ وَ رْ))
گستردنی، فرش، هاله، خرمن ماه، تخت پادشاهی، پرده ای از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسرد
تصویر بادسرد
((دِ سَ))
آه، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باحورا
تصویر باحورا
شدت حرارت در تموز است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخورد
تصویر بازخورد
انعکاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالگرد
تصویر بالگرد
هلی کوپتر
فرهنگ واژه فارسی سره