نوعی از توپ که آلت جنگ است، ظاهراً بادلیج معرب بادلش است و بادلش در ترکی توپ را گویند چنانکه در لغات ترکی مسطور است، (از غیاث)، نوعی از توپ، ملاطغرا گوید: ببادلیج سحر چرخ چون گلوله گذارد شود خزینۀ باروت بی درنگ ستاره، و در فرهنگ فرنگ بادلیچه بزیادتی ’ها’ نیز باین معنی نوشته، (از آنندراج)، نوعی از توپ قدیم است، لفظ مذکور هندی است، مأخوذ از بادل بمعنی ابر که در فارسی مفرس شده چه در کلام شعرای ایرانی که بهند نیامدند دیده نشده، تشبیه توپ به ابر، از بابت غرش هر دو است، (فرهنگ نظام)، آلتی بوده است برای پرتاب کردن گلوله، منجنیق: مستحفظین قلاع ... بخالی کردن توپ و بادلیج غریو رعد بهاری ... درافکندند، (روضه الصفا ج 8)، توپ خانه نادری را در قلعۀ کرمانشاهان که زیاده از هزاروپانصد توپ کلان و نیم کلان و کوچک و بادلیج و بقرب ششصد خمپارۀ کلان ... (مجمل التواریخ گلستانه ص 23)، رجوع به بادلج و بادلیجه شود
نوعی از توپ که آلت جنگ است، ظاهراً بادلیج معرب بادلِش است و بادلش در ترکی توپ را گویند چنانکه در لغات ترکی مسطور است، (از غیاث)، نوعی از توپ، ملاطغرا گوید: ببادلیج سحر چرخ چون گلوله گذارد شود خزینۀ باروت بی درنگ ستاره، و در فرهنگ فرنگ بادلیچه بزیادتی ِ ’ها’ نیز باین معنی نوشته، (از آنندراج)، نوعی از توپ قدیم است، لفظ مذکور هندی است، مأخوذ از بادل بمعنی ابر که در فارسی مفرس شده چه در کلام شعرای ایرانی که بهند نیامدند دیده نشده، تشبیه توپ به ابر، از بابت غرش هر دو است، (فرهنگ نظام)، آلتی بوده است برای پرتاب کردن گلوله، منجنیق: مستحفظین قلاع ... بخالی کردن توپ و بادلیج غریو رعد بهاری ... درافکندند، (روضه الصفا ج 8)، توپ خانه نادری را در قلعۀ کرمانشاهان که زیاده از هزاروپانصد توپ کلان و نیم کلان و کوچک و بادلیج و بقرب ششصد خمپارۀ کلان ... (مجمل التواریخ گلستانه ص 23)، رجوع به بادلج و بادلیجه شود
خام طمع، خیال باف، خودبین، متکبر، برای مثال جمله نفس های تو ای باد سنج / کیل زبان است و ترازوی رنج (نظامی۱ - ۳۹)، که چند از مقالات آن بادسنج / که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج (سعدی۱ - ۹۰)آلتی برای اندازه گیری فشار باد و سنجش سرعت آن
خام طمع، خیال باف، خودبین، متکبر، برای مِثال جمله نفس های تو ای باد سنج / کیل زبان است و ترازوی رنج (نظامی۱ - ۳۹)، که چند از مقالات آن بادسنج / که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج (سعدی۱ - ۹۰)آلتی برای اندازه گیری فشار باد و سنجش سرعت آن
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، اُترُج، بادرَنگ، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتُس، باتو
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرضِ وزش باد باشد
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نرموره، گواچو، بازام، آورک، پالوازه، سابود، اورک، بازپیچ برای مثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نَرمورِه، گُواچو، بازام، آوَرَک، پالوازِه، سابود، اَورَک، بازپیچ برای مِثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
چیزی باشد مانند ساق چاقشور که آنرا از پارچۀ رنگین قلمی آجیده کنند و بیشتر شاطران و پیاده روان بر پای کشند، (برهان)، لباسی مانند تنبان که از پارچه های الوان ترتیب داده و زنان در قدیم پا میکردند و اکنون شاطران و پیاده روان بر پای میکشند، (ناظم الاطباء)، پوششی شلواروار و پنبه داربوده که زنان پوشیدندی اکنون نیز شاطران و پیاده روان از پشت پای تا ساق بندند، (انجمن آرا) (آنندراج)، پاتابه، پاپیچ، شلواری بود از پارچۀ منقش، شبارق
چیزی باشد مانند ساق چاقشور که آنرا از پارچۀ رنگین قلمی آجیده کنند و بیشتر شاطران و پیاده روان بر پای کشند، (برهان)، لباسی مانند تنبان که از پارچه های الوان ترتیب داده و زنان در قدیم پا میکردند و اکنون شاطران و پیاده روان بر پای میکشند، (ناظم الاطباء)، پوششی شلواروار و پنبه داربوده که زنان پوشیدندی اکنون نیز شاطران و پیاده روان از پشت پای تا ساق بندند، (انجمن آرا) (آنندراج)، پاتابه، پاپیچ، شلواری بود از پارچۀ منقش، شبارق
ماهی قود، ماهی روغن، مورینا، (دزی ج 1 ص 47)، مسرف و هرزه خرج و تلف کننده را گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، مسرف و کسی که مال را جلد خراب و پریشان کند، (غیاث)، هزره خرج و تلف کننده و مسرف را گویند، (هفت قلزم)، متلف، مبذّر: عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره ای باددستی خاکیی بی آبی آتش پاره ای، سنائی، ملامت گری گفتش ای باددست بیک ره پریشان مکن هرچه هست، سعدی (بوستان)، جان بدهم و بندهم خاک درت ز دست هرچند باددست بود مردلشکری، مکی طولانی، ، بیفایده، (شرفنامۀ منیری)، بیحاصل، (فرهنگ سروری)
ماهی قود، ماهی روغن، مورینا، (دزی ج 1 ص 47)، مسرف و هرزه خرج و تلف کننده را گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، مسرف و کسی که مال را جلد خراب و پریشان کند، (غیاث)، هزره خرج و تلف کننده و مسرف را گویند، (هفت قلزم)، مُتْلِف، مبذّر: عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره ای باددستی خاکیی بی آبی آتش پاره ای، سنائی، ملامت گری گفتش ای باددست بیک ره پریشان مکن هرچه هست، سعدی (بوستان)، جان بدْهم و بندْهم خاک درت ز دست هرچند باددست بود مردلشکری، مکی طولانی، ، بیفایده، (شرفنامۀ منیری)، بیحاصل، (فرهنگ سروری)
نوعی شیرینی. طرز تهیه 100- گرم قند و 10 گرم آرد و 3 عدد تخم مرغ و یک قاشق آب بهار نارنج با 100 گرم کره خمیر روانی ترتیب دهند و قالب مخصوص مادلن را چرب کرده از مواد فوق پرکنند و بپزند
نوعی شیرینی. طرز تهیه 100- گرم قند و 10 گرم آرد و 3 عدد تخم مرغ و یک قاشق آب بهار نارنج با 100 گرم کره خمیر روانی ترتیب دهند و قالب مخصوص مادلن را چرب کرده از مواد فوق پرکنند و بپزند
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست