جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با باشلیق

باشلیق

باشلیق
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا

باسلیق

باسلیق
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار

باسلیق

باسلیق
شاهرگ بازو، سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند
باسلیق
فرهنگ فارسی عمید

باشلیه

باشلیه
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
لغت نامه دهخدا

باسلیق

باسلیق
آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی. ج، باسلیقات: و کان من معدات السفن الحربیه عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانه حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا

باسلیق

باسلیق
معنی لغوی آن پادشاه عظیم است... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا

باشلق

باشلق
ترکی از باسلیق یونانی میر فرمانروا ترکی کلاه بارانی کلاه بزرگ بارانی
فرهنگ لغت هوشیار

باشلق

باشلق
کلاه بزرگ بارانی که هنگام آمدن باران روی کلاه می کشند
باشلق
فرهنگ فارسی عمید