جدول جو
جدول جو

معنی بادفراه - جستجوی لغت در جدول جو

بادفراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفره، پادافراه
تصویری از بادفراه
تصویر بادفراه
فرهنگ فارسی عمید
بادفراه
(دَ فَ)
مخفف بادافراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراست که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). جزای گناه و مکافات بدی. (غیاث) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری) :
پاداشن نیکان همه نیکیست درین ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادفراه است.
سوزنی.
ای ز تو زنده سنت پاداش
وی ز تو زنده رسم بادفراه.
انوری (از فرهنگ نظام).
رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود.
لغت نامه دهخدا
بادفراه
(دِ)
باد شمال. (سروری). رجوع به باد هرات شود، افسانه گو و داستان گو را گویند. (آنندراج). قصه خوان. (ناظم الاطباء: بادگزار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادفره
تصویر بادفره
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفراه، پادافراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادافراه
تصویر پادافراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفره، بادفراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفره
تصویر بادفره
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یرمع، بادفر، پرپره، فرفروک، مازالاق
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاد راه
تصویر زاد راه
طعام یا خوراک که در سفر با خود برمی دارند، توشه مسافرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادافراه
تصویر بادافراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادفره، بادفراه، پادافراه، برای مثال به بادافره بی گناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپار گوش (فردوسی - ۷/۴۰۶)، شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی - ۳۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
مخفف بادآفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است. (معیار جمالی). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). مکافات و عذاب و شیان. (شرفنامۀ منیری). هروانه. (لغت فرس اسدی ایضاً ص 423). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء). پادافراه. سزا. بادفراه. بادفره. شکنجه:
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بد بادافراه.
دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423).
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
فرخی.
لاجرم شاه جهان بارخدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
فرخی.
هرچه واجب شود ز بادافراه
بکنید و جز این ندارم راه.
عنصری.
هزار گردون باشد بوقت بادافراه
هزار دریا باشد بروز پاداشن.
مسعودسعد.
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
معزّی.
بباغ دولت و ملکت ببادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
سوزنی.
ز شیر کین بستاند بشیر شادروان
ز آب گرد برآرد بباد بادافراه.
انوری.
گفتم آخرنه همانا که من آنکس باشم
که بپاداش چنین سعی کنم بادافراه.
انوری (از فرهنگ اوبهی).
دست عدلت دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه.
انوری.
شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد. (سندبادنامه ص 256). روزی که عقوبت، خشم خدای و زندان درک اسفل، و زندانبان مالک دوزخ و بادافراه آتش دوزخ... (سندبادنامه ص 249).
ز بادافراه ایزد رسته گردد
باقبال ابد پیوسته گردد.
نظامی.
دراندیشید و بوداندیشه را جای
که بادافراه را چون دارد او پای.
نظامی.
رجوع به بادآفراه، بادافره، بادان، بادافرا، بادافراش، بادافراه، باداشن، پاداشن، بادافراش، باداش و پاداش شود.
لغت نامه دهخدا
بمعنی عقوبت و جزای گناه و مکافات بدی باشد، (برهان)، بمعنی مکافات بدی است، (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) :
ای کرده سعی و مکرمت خوان عدل تو
پاداش خوار معده بادآفراه را،
اثیر اخسیکتی (از آنندراج)،
رجوع به بادافرا، بادافراه، بادان، باداش و پاداش شود، کنایه از چشم محبوب و گاهی بر چشم محب نیز اطلاق کنند، واله هروی گوید:
محبت پیشه را از گریه منع از دوستی نبود
شود زین روغن بادام تر طیب دماغ او،
(از آنندراج)،
، بکنایت شاهدان را گویند، (شرفنامۀ منیری) :
دهانت پسته و چشمانت بادام
فدای آن دهان و چشم بادام،
؟ (از شرفنامۀ منیری)،
مغزک بادام بودی با زنخدان سپید
تا سیه کردی زنخدان را چوکنجاره شدی،
؟ (از فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)،
بگفت این و شد بر رخش اشک درد
چو سیم گدازیده بر زرّ زرد
ز بادام بر ماه مرجان خرد
گهی ریخت گاهی بفندق سترد،
اسدی،
تا کرد مرا بستۀ بادام دوچشم او
چون پسته دل از حسرت آکنده همی دارم،
خاقانی،
فندقۀ شکّر و بادام تنگ
سبزخط از پستۀ عناب رنگ،
نظامی،
از حیاهای دو بادام خودی سر در پیش
شاخ را میوه خم از غایت بسیاری داد،
کاتبی،
، در تداول عوام، مقدار اندک، اندازۀ کم: یک بادام نان،
- امثال:
اولاد بادام است، اولاد اولاد مغز بادام،
دو بادام در پوستی، دوستی و صمیمیت بنهایت،
قربان چشمهای بادامیت، نه نه، نه نه، من بادام
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بادافراه. پاداش و مکافات بدی. (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود.
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ / رِ)
بازیچۀ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمانی بر آن بندند و درکشاکش آرند تا صدائی از آن ظاهر شود. (برهان). بازیچۀ اطفال است. (آنندراج). چوبکی باشد، رشته در میان، کودکان آنرا تاب دهند. (صحاح الفرس). چوبکی باشد که رشته ای بر آن بسته باشند و کودکان آنرا تاب دهند تا در گردش آید و آوازی از آن برآید و آنرا فرفره نیزگویند. چوبکی باشد تراشیده که بچگانش برشته پیچیده گردانند و آنرا بادبره و بهنه و پهنه و فرموک و گردنای نیز گویند. بهندیش لتو خوانند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادفراه، بادفرا، بادافرا، بادفرنک، بادفرنگ، بادفر، بادبرک، بادفرک، بادبر، بادپر، بادبره، بهنه، فرفروک، گلگیس، پل، پهنه، فرموک، گردنای، فرفره، خذروف، خرّاره، فرفر، شیربانگ، دوّامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَهْ)
مخفف بادفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (اوبهی) :
گر نعمهای او چو چرخ دوان
همه خوابست و باد بادفره.
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ص 1069).
رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد افراه
تصویر باد افراه
سزای بد، مجازات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادافراه
تصویر پادافراه
مکافات کار بد مجازات مقابل پاداش نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادافراه
تصویر بادافراه
جزا، کیفر بدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادافراه
تصویر پادافراه
جزا، کیفر بدی، بادافراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادافره
تصویر بادافره
جزا
فرهنگ واژه فارسی سره
جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت
متضاد: پاداش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
Inflated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
מנופח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
फूला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
menggelembung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
บวม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
opgeblazen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonfiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨胀的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
nadmuchany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
aufgeblasen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨らんだ
دیکشنری فارسی به ژاپنی