بمعنی عقوبت و جزای گناه و مکافات بدی باشد، (برهان)، بمعنی مکافات بدی است، (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) : ای کرده سعی و مکرمت خوان عدل تو پاداش خوار معده بادآفراه را، اثیر اخسیکتی (از آنندراج)، رجوع به بادافرا، بادافراه، بادان، باداش و پاداش شود، کنایه از چشم محبوب و گاهی بر چشم محب نیز اطلاق کنند، واله هروی گوید: محبت پیشه را از گریه منع از دوستی نبود شود زین روغن بادام تر طیب دماغ او، (از آنندراج)، ، بکنایت شاهدان را گویند، (شرفنامۀ منیری) : دهانت پسته و چشمانت بادام فدای آن دهان و چشم بادام، ؟ (از شرفنامۀ منیری)، مغزک بادام بودی با زنخدان سپید تا سیه کردی زنخدان را چوکنجاره شدی، ؟ (از فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، بگفت این و شد بر رخش اشک درد چو سیم گدازیده بر زرّ زرد ز بادام بر ماه مرجان خرد گهی ریخت گاهی بفندق سترد، اسدی، تا کرد مرا بستۀ بادام دوچشم او چون پسته دل از حسرت آکنده همی دارم، خاقانی، فندقۀ شکّر و بادام تنگ سبزخط از پستۀ عناب رنگ، نظامی، از حیاهای دو بادام خودی سر در پیش شاخ را میوه خم از غایت بسیاری داد، کاتبی، ، در تداول عوام، مقدار اندک، اندازۀ کم: یک بادام نان، - امثال: اولاد بادام است، اولاد اولاد مغز بادام، دو بادام در پوستی، دوستی و صمیمیت بنهایت، قربان چشمهای بادامیت، نه نه، نه نه، من بادام