جدول جو
جدول جو

معنی بادشوام - جستجوی لغت در جدول جو

بادشوام
(دِشْ)
بادشنام است که مقدمۀ جذام باشد. (برهان). رجوع به بادژ، باددژفام، بادشفام، بادژکام، بادشکام، بادژوام، بادشوام، بادژبام، بادشم شود، شاخی را گویندکه بر دست صاحب باد بجنبانند و شاخ کشیدن نیز گویند. (آنندراج). محجم. کپه. سمیرا. محجمه، حجامتی را گویند که بر آن تیغ زنند. (برهان) (آنندراج). حجامت. (ناظم الاطباء). بادکش نیز یکی از متصرفات قدیمی است که همیشه متداول بوده و امروزه نیز زیاد بکار برده میشود. احتقاق پوست ناشی از بادکش به اندازه ای است که خون مردگی حاصله از آن تا چندین روز باقی می ماند. بادکش برای آرام کردن دردهای لومباگو، نورالژی، درد پهلو، نفریت و در بیماریهای حاد ریوی بکار برده میشود. (درمانشناسی ج 1) ، دم زرگری و آهنگری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مجرای هوا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
استوار، محکم، مدغم، ستوار، مرصوص، متأکّد، مستحکم، درواخ، حصین
پایدار، ویژگی آنچه زود فرسوده و نابود نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادودم
تصویر بادودم
عجب، غرور، خودنمایی، خودستایی، برای مثال بیاراست آن جنگ را پیلسم / همی راند چون شیر با بادودم (فردوسی - ۲/۳۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد سام
تصویر باد سام
باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین، باد گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادشنام
تصویر بادشنام
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادرو، سرخ باد، بادر، بادژ، باد دژنام
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
بادژ باشد. رجوع به بادژ، بادش، باددژنام، بادژفام، بادشکام، بادشفام، بادشوام، بادشم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادژفام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد و بعضی آنرا سرخ باد گویند. (برهان). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء: بادژکام). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشنام، بادشم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادژ است و سرخی و بنفشی و کدورت و کمودت روی باشد. (برهان) بمعنی باد دژفام است. (آنندراج). سرخی مفرطی مایل به بنفش و کبود و کدورت بود که عارض روی مردم شود بسبب خون سوخته که بر روی دود، روی خداوند بادژ شبیه شود به روی کسی که ابتدای جذامش باشد و اکثرش منجر بجذام شود. (از جهانگیری). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء). رجوع به بادژ، بادژکام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سرخ باد باشد. (فرهنگ سروری: بادژنام)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمود خیمۀ سیاه است. (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 176). تیرک و عمود چادر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بادخایه را گویند. (آنندراج). بادخایه است یعنی فتق. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 159). رجوع به باد خصیه، بادخایه، بادخایگی، غری، بادخور، فتق و دبه خایگی شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
شتاب رونده. تندرونده:
هر دو در پویه گشته بادخرام
تا ز شب رفت یک دو پاس تمام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
از آثار قباد، ارجانست و حلوان و شهر بادجواد. (تاریخ گزیده ج 1 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید:
گران خیز است همچون درد زانو
زمین گیر است چون باد کهنکو.
(از آنندراج).
، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادژکام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد. (برهان). بادژفام. (ناظم الاطباء). سرخی مفرط که از غلبۀ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند. (رشیدی). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوار. (ناظم الاطباء). اسپ سوار. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تندرو. سریعالسیر:
چو وقت حمله بود آفتی است بادشتاب
چو وقت علم بود رحمتی است کوه درنگ.
فرخی.
کوه درنگ است و نیز بادشتابست
آن چه رکابست یارب آن چه عنانست ؟
؟
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادشفام است که سرخی بسیاهی مایل روی مردم باشد. (برهان). بادشفام است. (آنندراج) (ناظم الاطباء: بادشفام). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به باددژنام، بادژکام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشم، بادش شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادشفام است. (برهان) (آنندراج). بادشفام و بادژنام سرخی مفرط که از غلبۀ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند، و گفته اند که آن مقدمۀ جذام است و در اصل باددشنام و باددژنام بوده یعنی زشت نام چه دش و دژ بالضم در لغت فرس بمعنی زشت آمده و چون این باد به حسب نمود هم زشت است بدین نام موسوم شده،... و بادژفام و بادژوام نیز آمده یعنی باد زشت رنگ بواسطۀ سرخی تیره برنگ زشت سودائی و یک دال نیز حذف کرده اند و بادش و بادژ (بضم دال و حذف نام) نیز آمده. (از فرهنگ رشیدی). جذام باشد. (غیاث). سرخی ای است منکر که بر روی و اطراف پدید می آیدهمچون لون ابتداء جذام و در زمستان بسیار افتد بسبب آنکه بخار دموی اندر زیر پوست محتقن شود و باشد که ریش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حمرۀ زشتی شبیه بحمره ای که در ابتدای جذام پیدا آید بر روی و بر اطراف خاصه در زمستان و گاهی با ریشها باشد:
آنها که گرفتار ببادشنامند
گر رگ نزنند درخور دشنامند
مطبوخ هلیله بعد از این گر بخورند
در طور و طریق پخته کاران خامند.
یوسفی طبیب (از جهانگیری) (از رشیدی).
رجوع به بادژ، باددژفام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادژکام، بادشوام، بادشم، بادشکام، بادژوام، بادژنام شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پایدارو استوار و ثابت. (ناظم الاطباء). رجوع به با شود
لغت نامه دهخدا
(دِژْ)
بمعنی بادژفام است که سرخی بسیاهی مایل و کدورت و کمودتی باشد که در روی مردم بهم رسد. (برهان). رجوع به آنندراج، و بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژبام، بادش، بادشکام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادژفام است که سرخی و کمودتی باشد که در روی مردم بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به بادشنام، بادشکام، بادشوام، بادژفام، بادژنام، بادژبام، باددژنام، بادشم، بادش شود.
لغت نامه دهخدا
فرانسوی باد مرگ باد سوزان که از رپیتوین (جنوب) آمریکا به سوی اپاختر (شمال) می وزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید وام
تصویر بید وام
ناپایدار مقابل بادوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
پایدار، استوار و ثابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با دوام
تصویر با دوام
یکسان سالوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادروم
تصویر بادروم
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدوام
تصویر بیدوام
ناپایدار، بی ثبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
((دَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
دیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
پایدار، پاینده، دیرپا، مستدام
متضاد: بی دوام، محکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باد گرمی که موجب خسارات فراوان به محصولات کشاورزی گردیده
فرهنگ گویش مازندرانی
امپراتور، پادشاه
دیکشنری اردو به فارسی