بادسار. صاحب نخوت و گردنکش و متکبر. (برهان). خداوند نخوت و گردنکش و متکبر. (ناظم الاطباء). بانخوت. معجب. متکبر. (فرهنگ سروری). خودبین: مرا پیش کاوس بردی نوان یکی بادسر نامور پهلوان. فردوسی. بادسر خاکسار خواهد بود بادخور خاکخوار خواهدبود. اوحدی. رجوع به باد شود. ج، بادسران. (شرفنامۀ منیری). مغروران. گردنکشان: ما که و اختیار چه کاین شجره ست آن ما بد پسران خانه کن بادسران سرسری. خاقانی
بادسار. صاحب نخوت و گردنکش و متکبر. (برهان). خداوند نخوت و گردنکش و متکبر. (ناظم الاطباء). بانخوت. معجب. متکبر. (فرهنگ سروری). خودبین: مرا پیش کاوس بردی نوان یکی بادسر نامور پهلوان. فردوسی. بادسر خاکسار خواهد بود بادخور خاکخوار خواهدبود. اوحدی. رجوع به باد شود. ج، بادسران. (شرفنامۀ منیری). مغروران. گردنکشان: ما که و اختیار چه کاین شجره ست آن ِ ما بد پسران خانه کن بادسران سرسری. خاقانی
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سگ لاب، بیدستر، قندس، ویدستر، سقلاب، سمور آبی، بیدست، هزد
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سَگ لاب، بیدَستَر، قُندُس، ویدَستَر، سَقلاب، سَمورِ آبی، بیدَست، هَزَد
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، بادفره، یرمع، فرفروک، پرپره، مازالاق بادبزن آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
فِرفِرِه، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، بادفِرِه، یَرمَع، فَرفَروک، پِرپِرِه، مازالاق بادبزن آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
لاف زن، کسی که بسیار لاف می زند و کاری از او بر نمی آید نوعی وسیلۀ بازی چوبی به اندازۀ تخم مرغ با نوک فلزی، که با کشیدن نخی که به دور آن پیچیده شده، روی زمین دور خود می چرخد
لاف زن، کسی که بسیار لاف می زند و کاری از او بر نمی آید نوعی وسیلۀ بازی چوبی به اندازۀ تخم مرغ با نوک فلزی، که با کشیدن نخی که به دور آن پیچیده شده، روی زمین دور خود می چرخد
سبک سیر و رونده باشد، (برهان)، سبک سیر و تندرو، (ناظم الاطباء)، بادگیر، (برهان)، بادگیر باشد، شاعر گوید: از آتش حرص و حسد ای خاک ساز آبکش بر باد دادی خویش را پیوسته همچون بادغر، ؟ (از سروری)، ، خانه بادگیردار، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادگیر شود
سبک سیر و رونده باشد، (برهان)، سبک سیر و تندرو، (ناظم الاطباء)، بادگیر، (برهان)، بادگیر باشد، شاعر گوید: از آتش حرص و حسد ای خاک ساز آبکش بر باد دادی خویش را پیوسته همچون بادغر، ؟ (از سروری)، ، خانه بادگیردار، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادگیر شود
دهی است جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک که در 36 هزارگزی جنوب باخترآستانه و 36 هزارگزی راه مالرو عمومی در کوهستان واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 193 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و پنبه و انگور و عسل و شغل مردمش زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک که در 36 هزارگزی جنوب باخترآستانه و 36 هزارگزی راه مالرو عمومی در کوهستان واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 193 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و پنبه و انگور و عسل و شغل مردمش زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
از صفات اسب باشد، ای اسپ تند و سریعالسیر. (آنندراج). چابک از آدم و حیوان. (فرهنگ ضیا). تیزرو و تندرفتار. (ناظم الاطباء). رونده و شتابنده چون باد. (دمزن).
از صفات اسب باشد، ای اسپ تند و سریعالسیر. (آنندراج). چابک از آدم و حیوان. (فرهنگ ضیا). تیزرو و تندرفتار. (ناظم الاطباء). رونده و شتابنده چون باد. (دمزن).
ابومحمد. از محدثان بود، وی از ابوعبدالله محمد بن محمد بن بسطام مجالسی را که عبدالله بن محمد بن ابراهیم بن عبدوس بر او املاء کرد روایت دارد. ابوبکر احمد بن عبدالرحمن از بادسی روایت دارد. (از معجم البلدان: بادس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد. ابویعقوب. سرور اولیای متصوفۀ مغرب است که در آغاز قرن هشتم هجری میزیسته. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 658 شود
ابومحمد. از محدثان بود، وی از ابوعبدالله محمد بن محمد بن بسطام مجالسی را که عبدالله بن محمد بن ابراهیم بن عبدوس بر او املاء کرد روایت دارد. ابوبکر احمد بن عبدالرحمن از بادسی روایت دارد. (از معجم البلدان: بادس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد. ابویعقوب. سرور اولیای متصوفۀ مغرب است که در آغاز قرن هشتم هجری میزیسته. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 658 شود
بیدستر. قاسطر. قضاعه. سگلابی. سگ آبی. (برهان). بادستر. (دزی ج 1 ص 47). حیوان آبی که جند رااز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیدستر شود، خانه تابستانی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (سروری). رجوع به بادغد و بادغر شود، جائی که از همه طرف باد بدانجا آید. (ناظم الاطباء). رجوع به بادغر و بادغد و غرد شود
بیدستر. قاسطر. قُضاعه. سَگلابی. سگ آبی. (برهان). بادُستر. (دزی ج 1 ص 47). حیوان آبی که جند رااز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیدستر شود، خانه تابستانی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (سروری). رجوع به بادغد و بادغر شود، جائی که از همه طرف باد بدانجا آید. (ناظم الاطباء). رجوع به بادغر و بادغد و غرد شود
بمعنی بادغد است که خانه تابستانی و بادگیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی بود که در او باد جهد. خسروی گوید: و هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود بادغر. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 135). خانه تابستانی بود که دریچه های بسیار دارد تا باد درجهد و بادغرد نیز گویند. (حاشیۀ لغت فرس ایضاً) (لغت فرس اسدی خطی نخجوانی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد بجهد. (معیار جمالی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد خنک بجهد. جائی است که از هر طرف باد به آنجا رسد. (سروری). بادگیر که در سقف اطاق هاست. (جهانگیری) : بهر مجلسی کونت ای زشت خر چو در باغ خانه شدی بادغر. ابوشکور (از شعوری ج 1 ورق 159 ص ب). جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری). بادگیر خانه تابستانی است و گذرگاه باد و بادغس و بادغن بهمان معانی است. (آنندراج) (انجمن آرا). خانه تابستانی که در آن باد خنک وزد. طنبی. (صحاح الفرس). بادرس. بادغد. بادغرا. بادغرد. بادغس. بادغن. بادغند. بادگیر و غرد. رجوع بهرلغت در جای خود و فرهنگ شاهنامه شود.
بمعنی بادغد است که خانه تابستانی و بادگیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی بود که در او باد جهد. خسروی گوید: و هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود بادغر. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 135). خانه تابستانی بود که دریچه های بسیار دارد تا باد درجهد و بادغرد نیز گویند. (حاشیۀ لغت فرس ایضاً) (لغت فرس اسدی خطی نخجوانی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد بجهد. (معیار جمالی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد خنک بجهد. جائی است که از هر طرف باد به آنجا رسد. (سروری). بادگیر که در سقف اطاق هاست. (جهانگیری) : بهر مجلسی کونت ای زشت خر چو در باغ خانه شدی بادغر. ابوشکور (از شعوری ج 1 ورق 159 ص ب). جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری). بادگیر خانه تابستانی است و گذرگاه باد و بادغس و بادغن بهمان معانی است. (آنندراج) (انجمن آرا). خانه تابستانی که در آن باد خنک وزد. طَنَبی. (صحاح الفرس). بادرس. بادغد. بادغرا. بادغرد. بادغس. بادغن. بادغند. بادگیر و غرد. رجوع بهرلغت در جای خود و فرهنگ شاهنامه شود.
کیفیت و حالت بادسر. عجب و تکبر کردن و مغرور و گردنکش بودن باشد. (برهان). عجب و تکبر و غرور و گردنکشی. (ناظم الاطباء). کله پربادی. کبر. نخوت. خودپسندی. خودبینی. ازخودپری. خودخواهی و غرور و سبک سری. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق) : آنکه درو بادسری راه کرد هم ز بریدن سرش آگاه کرد. امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 197 ص آ). رجوع به بادساری شود. (آنندراج).
کیفیت و حالت بادسر. عجب و تکبر کردن و مغرور و گردنکش بودن باشد. (برهان). عجب و تکبر و غرور و گردنکشی. (ناظم الاطباء). کله پربادی. کبر. نخوت. خودپسندی. خودبینی. ازخودپری. خودخواهی و غرور و سبک سری. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق) : آنکه درو بادسری راه کرد هم ز بریدن سرش آگاه کرد. امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 197 ص آ). رجوع به بادساری شود. (آنندراج).
نوعی از آزار باشد که اسب را بهم رسد. (برهان) (آنندراج). آزاری که در اسب پدید آید. (ناظم الاطباء). علتی است که اسب را میشود. (رشیدی). بیماری است. (دمزن)
نوعی از آزار باشد که اسب را بهم رسد. (برهان) (آنندراج). آزاری که در اسب پدید آید. (ناظم الاطباء). علتی است که اسب را میشود. (رشیدی). بیماری است. (دمزن)
باد خنک. بادی که با سرما همراه باشد. مقابل باد گرم و سوزان. ریح خازم، باد سرد. ریح خارم، باد سرد. هوف (ه / هو) ، باد سرد. (منتهی الارب) : بس باد جهد سرد ز که لاجرم اکنون چون پیر که یاد آیدش از روز جوانی. ناصرخسرو. دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب. انوری (از آنندراج).
باد خنک. بادی که با سرما همراه باشد. مقابل باد گرم و سوزان. ریح خازِم، باد سرد. ریح خارِم، باد سرد. هوف (هََ / هو) ، باد سرد. (منتهی الارب) : بس باد جهد سرد ز کُه لاجرم اکنون چون پیر که یاد آیدش از روز جوانی. ناصرخسرو. دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب. انوری (از آنندراج).
مرضی است معروف. (غیاث). مرضی است معروف، سلیم گوید: باد سرخ آورد روی خاک از گلگون او بس که کرد اعراض از رشک سپهر چنبری. (ازآنندراج). حمره. حمرۀ مبارکه. باد مبارک. باددژنام. بادژنام. بادژ. بادژفام. بادژوام. بادشفام. بادشکام. بادشوام. رجوع به لغات یادشده در جای خود شود. سرخ باد. (سروری: بادژنام) (برهان: بادژکام)
مرضی است معروف. (غیاث). مرضی است معروف، سلیم گوید: باد سرخ آورد روی خاک از گلگون او بس که کرد اعراض از رشک سپهر چنبری. (ازآنندراج). حُمْره. حُمْرۀ مبارکه. باد مبارک. باددژنام. بادژنام. بادژ. بادژفام. بادژوام. بادشفام. بادشکام. بادشوام. رجوع به لغات یادشده در جای خود شود. سرخ باد. (سروری: بادژنام) (برهان: بادژکام)
خانه ای را گویند که از چهار طرف آن باد آید. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جائیست که از هر طرف باد به آنجا رسد. (فرهنگ سروری). جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری).
خانه ای را گویند که از چهار طرف آن باد آید. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جائیست که از هر طرف باد به آنجا رسد. (فرهنگ سروری). جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری).
شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود، بادگیر و خانه بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است. (برهان). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است. (آنندراج). بادگیر. خانه بادگیردار، تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء) ، چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا)
شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود، بادگیر و خانه بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است. (برهان). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است. (آنندراج). بادگیر. خانه بادگیردار، تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء) ، چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردَمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا)